۱-چند هفته پیش،رفته بودم متخصص پوست ،برای چند تا کک ومک جدید که درشون آورد بعد بهم گفت بیا زیر چشمت فیلر تزریق کنم و همینطور فکت که زاویه دار بشه و بلند و... اومدم خونه به دخترها گفتم گفتند مامان وای به حالت به صورتت دست بزنی
خنده ام گرفته بود حالا جای اون کک ومکها پررنگ تر هم شده .
فکر کنم عملهای زیبایی کنسل بشه قشر عظیمی از نون خوردن بیفتن.جالب بود که داروهای پوستی که همون کرمها باشه هم توی راه پله همون مطب بود .اینقدر تعداد مراجعین زیاد بود که صدا به صدا هم نمیرسید.هزینه ها هم گزاف.خانمی به همسرش زنگ زد گفت هزینه داروهام ۸میلیون و هزینه لیزر مجدد پوست۱۴میلیون بعد که همسرش قطع کرد گفت همسرم گفته اگه واسه منه که خوبی فقط پول داروها رو برات میفرستم
(البته ایشون جز افرادی بود که سال قبل لیزر ۸۰میلیونی هم انجام داده بود)
۲-یکی از آشناها توی یه شهر یه خونه اجاره کرده بود صاحب اولیه اون خونه رو اسمی میشناختم یه زن و شوهر جوون با دو تا بچه که وضعیت مالی خوبی داشتند اما متاسفانه سه سال پیش خانم جوون و تحصیلکرده کرونا گرفت و فوت شد.همسرش هم از اون شهر رفت و خونه رو فروخت .صاحبخونه جدید خونه رو به همین آشنای ما اجاره داده بود بعد مستاجر موقع شستن آشپزخونه زیر کابینت یه جعبه طلا پیدا کرده بود و چون شهر کوچیک هست تقریبا میشه راحت همدیگه رو پیدا کرد از صاحبخونه جدید تلفن صاحبخونه قبلی رو گرفته بود و تماس گرفته بود همسر اون خانوم گفته بود ما خیلی دنبال طلاهای خانمم گشتیم اما پیداشون نکردیم.این رو نوشتم بگم هنوز آدم خوب وجود داره پول اون طلا وجواهرات حداقل اندازه یه آپارتمان بوده و طرف با وجود احتیاج اون رو برگردونده که باید هم برمیگردونده .از یه طرف دلم برا امید و آرزوهای اون خانم جوون گرفت .روحش شاد باشه. خدا رو شکر حداقل یادگاری هاش بدست بچه هاش رسید.
۳-دیشب از ساعت ۶تا ۹ پیش مادر بودم تا خواستم برگردم گفت من امشب تنهام گفتم نه اینها آبجی هست سرش انداخت پایین دلم براش کباب شد کاش میتونستم و توان داشتم بیشتر میموندم.
۴-یه افکاری مثل خوره میاد تو ذهنم اگه اون روز که بابا بدحال شد بیشتر حواسم بود شاید الان بابا بود و بعد شدیدا غصه میخورم و از اینکه اینقدر زجر کشید حس میکنم باید خودم همه چیز رو مدیریت میکردم نباید بابا رو میبردم اون بیمارستان و...زود تسلیم شده بودم
میدونم حسرت و خودخوری فایده نداره اما ناخودآگاه روزی جند بار میاد به ذهنمروح بابا ازم راضی باش من خیلی غصه میخورم.
۵-دیروز کارنامه ها رو میدادن دخترم گفت: نمیخواد بیای .من گفتم چرا ؟بعد میگن دخترش واسه شون مهم نبوده گفت: نه بابا الکی وقتت گرفته میشه.منم گفتم باشه بعد شب اصلا نتونستم بخوابم صبح ساعت ۹زنگ زد مامان اگه میخوای بیا همه مامانا اومدن گفتم نه مامان من حالم خوب نیست گفت خوب اشکال نداره خودم کارنامه رو میگیرم بعد گفت مامان دوستم داری گفتم آره خیلی زیاد ببین کارنامه ات گرفتی نمره هات هر چی بود خوشحال باش چون من میدونم خیلی زحمت کشیدی .نشینی گریه کنی ؟گفت باشه .
ظهر که برگشت شاگرد اول شده بود ذوقش کردم .فقط،یه درس نمره پایینی داشت و جالب بود میانگین رتبه هر درس در کلاس هم بود توی همون درس هم بالاترین نمره بود .خدا رو شکر .خدا کنه همینطور پشتکار داشته باشه و به آرزوهاش برسه.
۶-صبح پاشدم نماز بخونم صدای نماز خوندنش میومد خدا میدونه چقدر خوشحال شدم زودتر از من داشت نماز میخوند حس میکنم نماز خوندن تمرین اراده هست میدونم برا دل من میخونه اما نماز خوندن هیچ ضرری بهش نمیرسونه به خدا نزدیکترش میکنه آرومش میکنه دختر من هدیه خداوند به من هست .خدا جون خودت مواظبشون باش و مواظب همه بچه ها.
۷-برا درس تاریخ گفت برام بگو زن دایی کیک بپزه کیکاش خیلی خوشمزه هست.سفارش،کردم؛ زن داداش کیک سفارشی رو پخته گفتم روش فقط خامه بزار میخواد روش با خط میخی بنویسه زن داداش میگه کیک رو آماده کردم تو بخچاله پسرم گفت بده ما بخوریم برو برای عمه از قنادی بخر![]()
۸-امروز یه کار سخت از لیست روی فریزر خط خورد مرتب کردن حیاط ؛کمرم کمی درده خدا کنه کار دستم نده یکی نیست به من بگه تو چرا مامانت رو نصیحت میکردی که سلامتیت مهم تر از کارهای خونه هست.دقیقا شدم عالم بی عمل.
۹-دخترم که برام کامنت خصوصی میزاری جز دعا هیچکاری ازم بر نمیاد واقعا ناراحتم برات.اونجا که هستی سازمانهای بشردوستانه نیست که کمکت کنند؟وبلاگ هم نداری که حداقل باهات حرف بزنم.
۱۰-تنها کسی که میتونم مشکلاتم رو بهش بگم و سرزنشم نکنه و بعد از یه دل سیر گریه کردن آرووم و سبک بشم فقط خود خداست و گرنه من خودم هم خودم رو سرزنش میکنم.و خودخوری میکنم.
در آغوش گرم خداوند شاد و آرووم باشید.