سالی که داره تموم میشه و به هرحال جز عمرمون حساب میشه چه خوب چه بد.ته مونده های لحظات و ساعات پایانی سال هست و من هنوز خیلی از کارهای خونه تکونی رو انجام ندادم دیروز وقتی فهمیدم با توجه به مشغله همسر آبی از ایشون گرم نمیشه دختر ارشد که از همه خانومای خونه قلد بلندتر هست پرده ها رو با اون دستان ظریف و قشنگش برام باز کرد. پرده ها رو گذاشتم تو ماشین دیدم پودر ماشین ندارم همسر رو فرستادم همون موقع چک نکردم دیدم آه پودر دستی آورده استدلالش هم این بود تو نوشته بودی پودر لباسشویی .حق باهاش بود اما من خبیثانه زیر بار نرفتم.توی بهمن ماه که کمد دیواری ها رو مرتب کردم و یه کم هم کابینتها هنوز مرتب هستند و فقط کارهای مردونه مونده بود که امروز نشستم فاضلاب زیر سینک هم درست کردم و تمام.کارم درست نیست اما خوب وقتی همسر نه وقت داره نه توان و البته نه همتش دیگه یاد گرفتم خودم انجامش بدم بره .این رو بعد از سالها که موقع عید اصرار داشتم همه جیز تمام و کامل مرتب و تمیز باشه و تقریبا سر سال تحویل اخمو خسته طلبکار دردمند و بغض آلود بودم یاد گرفتم که هر چه شد شد نشد نشد .والله هر وقت خونه دسته گله هیچکی نمیاد و هر وقت خرابه شامه پشت سرهم مهمون ناخوانده.حیف اون سالهای جوونی که الکی اوقات خودم و همه رو تلخ میکردم والله خوب شد بزرگتر شدم.
امسال ماه رمضون سعی کردم سفره های افطارمون قشنگ تر باشه تزیین شده و مرتب حالا فکر نکنید خبری بود نههه فقط هر چی ظرف خوشگل که اصلا یادم نبود داریم رو آوردم بیرون و غذا رو توی اونها می کشیدم .سرفرصت زندگی کردن خیلی لذت داره اما خوب تقریبا زندگی من پر از بدو بدو های فراوانی بوده و الان که وقتم آزادتر هست توان جسمی کمتری دارم اما باز خدا رو هزاران بار شکر.هنوز کج دار مریز میتونم کارهای خونه رو انجام بدم .
امسال خوب لحظه تحویل سال بخاطر شب قدر احتمالا با سالهای قبل برامون فرق داره .واسه عید یه روز عصر با دخترام رفتیم دوتا فروشگاه و در عرض یکساعت هر سه تاشون لباس خریدن و تمام.خوشحالم که نه وقت خودشون رو تلف کردن و نه من خسته شدم فکر کن ساعت ۵بری بیرون ساعت ۶ هر سه تاشون لباسشون رو خریدن البته فقط شومیز گرفتن و کت .چرا کت های زنونه از کت مردونه هم کوتاهتر شده .اینطور وقتها میگم کاش استعداد والبته حوصله خیاطی رو داشتم اگه جوونید و دختر هم دارید تا دیر نشده برید یاد بگیرید.خیلی خوبه.
سال ۱۴۰۳ رو وقت نکردم که بهش فکر کنم دوستش داشتم یا نداشتم از ۲۰اریبهشت که بابا ناگهانی دچار پارگی روده شد تا ۱۷خرداد که رفت من منگ بودم بعد هم اندوه بود و درد و بالاخره چند روز پیش که خواب دیدم خوشحاله زندگی برام قشنگ تر شد .آبجی و همسرش که رفتند سفر حج بهشون گفتم اول برای بابا دعا کنند دلنگرانش هستم اونحا خوشحاله؟ از ما راضی هست؟میتونستم بیشتر هواش رو داشته باشم ؟اون شب آخر که خدا خواست و نرفتم دورهمی و پیشش موندم تو ذهنم هست .آخرین آغوشش که توی بغل گرفتمش و بوسیدمش یه هفته قبل از رفتنش تا یادم میاد دردهاش میره تو وجودم و سریع سعی میکنم ذهنم رو منحرف کنم .هوای عزیزانتون رو داشته باشید عیبی نداره شاید بداخلاق باشن بدقلق باشن حق دارید خسته بشید غر بزنید اما همدیگر رو رها نکنید نفسی تازه کنید دوباره به پدر ومادر یا هر فرد نزدبکتون مهر بورزید.تهش دلتون شاد میشه آرووم میشید.
نگاه خدای مهربووون به لحظه لحظه زندگیتون باشه .آرووم باشید و شاد.