دوباره ذهنم پر از فکره اومدم بنویسم شاید از حجمشون کم بشه.
سعی میکنم دنبال خبرها نرم نه در فضای مجازی نه در دنیای حقیقی ولی ناخواسته خبرها میرسه .و آدمیزاد که باشی نمیتونی بی تفاوت باشی .دلم خیلی میگیره برای همه ظلمهایی که در حق آدمها میشه خصوصا بجه ها ،بچه ها کوچولو هستن معصومن گناهی ندارن سعی کردم تا میشه تو زندگیم هر کسی که حتی بدترین ظلمها رو در حقم کرده حساب بچه های بی پناه رو جدا کنم حتی اطرافیانی که دخالتی در اون ظلم نداشتن .دلم برا اینهمه تبعیض در جهان میسوزه دوستان قدیمی میدونن من عاشق حیواناتم خیلی دوستشون دارم اونایی که دوست ندارم یا میترسم ازشون هم سعی میکنم اگه به محیط زندگی من وارد شدن تا جایی که میشه مدارا کنم قضیه اون بچه موشه رو که یادتونه .مدتیه هر چند وقت یکبار یه بچه مارمولک سروکله اش،پیدا میشه تو اتاق بچه ها میدونم از دریچه تهویه میاد تا حالا سه بار اتفاق افتاده و هر دفعه بچه ها از باباشون خواهش کردن بابا بدون آسیب بگیرش و همسر هم دیگه ماهر شده با دستمال کاغذی میگیره میبره تو کوچه چند متر اون طرفتر رهاشون میکنه میخوام بگم من نمیتونم درک کنم آدم حیوانات رو دوست داشته باشه اما از رنج انسانها بی خیال باشه و ته دلش غم نباشه.یا حتی خدای نکرده خوشحال بشه.
یه ضرب المثل هست که من اصلا ازش خوشم نمیاد با وجودی که خیلی ضرب المثل ها رو دوست دارم و ازشون استفاده میکنم
"دیگی که برای من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه"
در واقع من از این ضرب المثل متنفرم و حس میکنم اوج خودخواهی مستبدانه هست.میشه یه کودک از گرسنگی بمیره جلوی چشم اینهمه انسان متمدن به هر دلیلی توجیه نداره .
انسان وقتی دنیا میاد با سرشت پاک دنیا میاد و یه آدم میتونه برسه تا قرب الهی یا اونقدر پست بشه که بقیه ازش در امان نباشن همه چیز دست خودمونه به کدوم وجه مون بال و پر بدیم .همه مون صفات خوب و بد رو داریم هر چقدر دنیا داغون باشه ته دل همه آدمهای شریف ،حقیقت طلب،متواضع'عفیف،خوشرو و....دوست دارند .من عقیده ام اینه آدم اگه واقعا به یه ارزشی معتقده هیچ وقت پا رو ارزشش نمیزاره .بخاطر آدمهای دغل باز و ریاکار که سر راهش قرار میگیرن دروغگو نمیشه اگه به خدا و نمازو اطاعت اعتقاد داره بخاطر جو جامعه بی نماز نمیشه منتقد میشه اما از ارزشهاش،دست بر نمیداره. ذهنم درهم برهمه .منصف بودن خیلی خوبه فکر نکنیم ما بهتر از بقیه هستیم فلان قشر رو تحقیر کردن واقعا ناپسنده برا همین من معمولا از آدمهای که متکبر هستند فراریم یه گروه هم که خیلی اذیتم میکنند آدمهایی که خواسته یا ناخواسته باعث تفرقه میشن.از اونها هم فراریم.یه خاطره بگم دوسال بود ازدواج کرده بودم دختر بزرگه تقریبا یکماهه بود شدیدا افسرده بودم چون همون روزهای اول مادر شدن مواجه شد با فوت ناگهانی برادرزاده شیرین یازده ماهم که به احتمال زیاد بدلیل سرعت تزریق دارو در بیمارستان اتفاق افتاد دیگه خودتون حال من رو حدس بزنید که خانواده من عزادار و تقریبا اولویتشون داداش و زن داداش بود منم بچه اولم بود حاضر نبودم بهش شیرخشک بدم شیر هم نداشتم خلاصه توی این اوضاع خانواده همسر در حال تدارک عروسی برادر شوهر بودن و داشتن مرغ و ....آماده میکردن ما همسایه دیوار به دیوار که بودیم یه در هم بین خونه بود که برا خودش مصیبتی بود هرکی هر وقت دوست داشت یه سر به خونه ما میزد خلاصه خسته تون نکنم یکی از فامیلاشون که خانم میانسالی بود اومد و شروع کرد که اینا تو رو تنها گذاشتن و....برای عروس های دیگه شون ال کردن بل کردن و....من سکوت کردم و تقریبا هیچی نگفتم یه کم نشست و دید از من آبی گرم نمیشه رفت بعدش رفت وآمد خانواده همسر کمتر شد انگار ازم دلخور بودن مخصوصا من که عروسی هم نرفتم واقعا توقع زیادی بود که داشتن هنوز چهلم پسرداداش نشده بود منم که عاشقش بودم خیلی بچه مظلوم و تپلی و نازی بود .هی روزگار
خلاصه بعدها فهمیدم سرکار علیه بعد از خونه ما که تیرش به سنگ خورده رفته خونه پدر همسر وگفته چه عروستون بی خیاله نیومده کمکتون دیگه وضعش از عروس من بدتر نبوده که بارداره داره کمک میکنه.
خوب این قضیه برام درس شد که بارها میومدخیلی هم خوشرو بود محبت میکرد حتی هدیه میآورد اما من نمیتونستم اعتماد کنم و بعدها هم که از اون محله رفتیم اومدن و رفتن و ...اما من فقط دورادور احوالپرسشون بودم .متاسفانه این مدل رفتار کردن عادتش بود مثلا یه بار همسر بشدت بیمار بود و دختر کوچیکه هم توی یه حادثه همزمان پاش شکسته بود منم شاغل و حسابی درگیر برگشت گفت نمیدونم چرا همه اتفاقای بد واسه شما میفته بقیه داداشهاش و ...خوش،شانسن و هیچیشون نمیشه وای من اصلا نمیتونستم درک کنم نسبتش خیلی به خانواده همسر نزدیک بود و من متعجب بودم چرا فکر کرده بود من از گرفتاری بقیه ممکنه خوشحال بشم .
خواستم بگم هر جا بوی دو بهم زنی اومد فرار کنید درش خیری نیست. هر جا باعث شد که هر عمل غیر انسانی رو بی خیال باشید تجدید نظرکنید بعضی وقتها اونقدر فضا غبارآلود هست آدم به اشتباه میفته.ما توی این دنیا یه بار زندگی میکنیم تامیشه شریف و بزرگمنشانه و پاک زندگی کنیم چشم بهم بزنیم وقت رفتن هست
در پناه خدا آرووم و شاد باشید.