دیشب نون روسی پختم جز همسر هیچکی از طعمش خوشش نیومد خوب بود زیاد نپختم موادش رو گذاشتم امروز بهش مواد مخصوص سمبوسه اضافه کنم ببینم چطور میشه؟
دیشب با کمک دختر دومی نون روغنی هم پختم و با شیره خرما خورده شد که خیلی با حاله.
به دختر بزرگم میگم کار کردن تو آشپزخونه آدم رو چند لحظه از فکر و خیال جدا میکنه.
پست قبلم به مذاق برخی دوستان خوش نیامد من که نوشتم که هر کس برای کسب وکار و تولید محتوا کار میکنه که حرفی نیست اما مطلبی که نوشتم بخاطر فشار روحی بود ناشی از خود.... و البته من هیچ وقت کسی رو بخاطر کاری سرزنش نمیکنم اما خوب از کارهایی که خوشم نمیاد هم هیچ وقت خوشم نمیاد اما حساب یه کار نادرست از فرد انجام دهنده تفکیک میدم چون بالاخره متوجه میشن.و آدم میتونه درست زندگی کنه قاضی هم خداست.در وضعیتی که بسیاری به نان شب محتاج هستند اما در فضای اینستا و....۲۴ساعته حاضرند و هی خودشون رو مقایسه می کنند.
به هرحال من هم هر وقت اینجا دردی رو گفتم خیلی ها علیه خودم کامنت گذاشتند در حالیکه اینجا جایی هست برای نوشتن و آروم شدن و اگر مطلبی به درد کسی خورد فبها و گرنه قصدم زخم زبان و...نیست. و خدا از نیت همه ما باخبره هر چند ممکنه من ناخواسته دلی رو برنجونم اما قصدم رنجاندن نیست.
میخوام امروز از فکرهام بنویسم چند تا مورد عجیب که برام اتفاق افتاد از رفتار بقیه نسبت به خودم و من حیرون موندم از ابراز کردنش:
اول :زمان دانشجویی بود من هم ۱۸یا ۱۹سالم بود نمیدونم ترم دو بود یا ۳ که توی خوابگاه همه با هم آشنا شدیم من یه دختر شهرستانی با موهای بافته که از بچگی مامانم موهام رو از وسط فرق سر شونه زده بود و کلا موهام همون فرم گرفته بود یه شب تو اتاق تلویزیون جمع بودیم یه دختر تهرونی برگشت گفت من هفته اول که دیدمت بشدت ازت بدم اومد چون فکر میکردم جز گروه .. هستی (یادم نیست دقیقا چی گفت رپ هپی ) من متعجب نگاهش میکردم اون موقع خوب اصلا دسترسی به نت نبود که بشه سرچ کرد و بیشتر تعجبم این بود چطور میشه با دیدن یه نفر ازش متنفر شد.
دوم سالهای اول کارمندی بودم دوست دوران مدرسه ام دو سال بعد من دانشگاه قبول شد کاردانی سالها باهاش دوست بودم و میرفتم خونشون با هم همکار بودیم خوب من لیسانس بودم یه سطح بالاتر از اون بودم یعنی ما روی کار اونها یجورایی نظارت داشتیم یه روز رفتم خونشون خواهر کوچکترش که دوسال از ما کوچیکتر بود برگشت گفت من ازت خیلی بدم میاد که بالاتر از خواهرم کار میکنی خودش انگار درسخون نبود .من هنگ کردم این حجم صداقت و در واقع حسادت برام عجیب بود در حالیکه من سرکار بودم فقط بخاطر مسائل مالی و گرنه عاشق این بودم بشینم خونه بچه ام رو سر صبر و عشق بزرگ کنم و با توجه به اصرار مدیران هیچ وقت به پست فکر نمیکردم .خدا رو شکر ایشون ازدواج کرد و ار شهر ما رفت و الان هم شنیدم دکترا گرفته که البته تمام شاگردهای تنبل زمان قدیم ما الان همه نخبه شدند و دکترا گرفته اند امیدوارم این رو بحساب حسادت نزارید که برای من همون دوکلاسه سواد دار و فهیم ارزشمند تر از دکترای ......
موارد دیگه رو ترجیح میدم ثبت نکنم.بی خیال فقط یه مورد عجیب اینکه بعضی وقتها آدمها از طرف خودشون توی فضای مجازی به یکی دیگه میگن فلانی از تو خوشش نمیاد در حالیکه من روحم هم خبر نداره و چندین بار تکرار شده .اینم خیلی عجیب غریبه برام.
بگذریم هوا شرجی شرجی هست قشنگ یه دقیقه میری بیرون غرق عرق میشی اما فصل فصل میگوی تازه و خوشمزه هست امروز جایتان سبز دوپیازه میگوی خوشمزه ای برای ناهار پختم و در حالیکه برق نبود ناهار خوردیم خدا رو هزاران بار شکر.
در پناه حق شاد باشید.