امروز که از شدت درد گردن نتونستم برم سرکار و گردن بند طبی که عشقولانه گردنم رو در حد خفگی در اغوش گرفته بود وقتی بچه ها وهمسر رفتند سراغ کار و درس و من موندم و سکوت خونه و گرمای بخاری و درد پشت سر
روزهایی که بیمارم یا کار خاصی نمیکنم عذاب وجدان دارم انگار باید همیشه مفید باشم و شاید همین حس همیشه باعث شده تعطیلی یه روز هم با دغدغه های ذهنی زهر مارم بشه
امروز هی فکر میکردم من میتونستم خیلی موفق تر باشم اگر بیشتر تلاش میکردم ذهن فعالی داشتم اما تلاشم زیاد نبود سرکلاس درس رو یاد میگرفتم ولی خوب تا دوره راهنمایی بعد دوره متوسطه و هفتاددرصد معلمهای تازه کار وبعضا غیر مرتبط و صدمه اصلی انجا خوردیم.
بعد هی به خودم دلداری دادم به قول اون کلیپ معروف من زن بی عرضه نبودم واقعا من چرا اینقدر از خودم انتظار دارم؟؟؟؟؟
۲۳سال پیش که درسم تموم شد فقط خودم لیسانس داشتم بقیه بومی ها دیپلمه و فوق دیپلم بودند اما چه فایده فقط من نتونستم تو اداره استخدام بشم و اینقدر سختی کشیدم وچرخیدم تا دوباره برگشتم به همین اداره و همه اون دیپلمه ها تو شهر خودم با مدرک ازاد تا دکترا هم رفتند الان حقوقشون بالاتر منه وسابقه شون بیشتر والبته نوش جانشون
واقعا زنده بیرون اومدن از فضایی که سه تا بچه قد ونیمقد و کار اداره ومسئولیتهاو حفظ سنتها و دید وبازدیدها اووووووه یادم میفته هم خسته میشم وانرژیم کم میشه
بگذریممممم
کاش با خودم مهربونتر باشم احتمالا فردا هم نرم سرکار اوضاع گردنم بسیار بده واگر خدای نکرده اتفاقی بیفته هیچکس یادش نیست چرا این گردن شکسته به این روز افتاده و مطمئن هستم سه سوت جایگزینی در اداره وخانه مهیا میکنند وتمام .