بعد دوباره با خواهر بزرگه رفتیم و خلاصه خواستیم بریم خونه دیدیم ساعت 11 است تو راه ململ گریه من دوباره بستنی میخوام حالا خوبه عصر واسش دو تا خریده بودم ما رفتیم دوباره سوپرمارکت و به جاش سه تا شیر کاکائو خریدیم و یه کم غر زدم دیدم ململ اومد تنبل از زیر محافظ در مغازه رد شده یه دفعه اومده بود بالا سرش محکم خورده بود به نرده اولش دلم هری ریخت خیلی گریه کرد بعد دلداریش دادم
که نترس چیزی نیست و خلاصه اومدیم خونه بچه خوابید اما مگه من خوابم میبرد همش سعی میکردم بهش فکر نکنم اما دم دقیقه شیطونه میومد میگفت نکنه این الان بالا بیاره نکنه سرش چیزی بشه البته این ململ ناز مامان خیلی کله اش به در و دیوار میخوره من با وجودی میدونستم فاصله تا نرده کم بوده و این ضربه شدید نیست ولی مدام میومد تو ذهنم تا حدود ساعت 2فکر کنم بیدار بودم صبح با یه بدبختی بیدارشدم نماز صبحم حتما قضا شده بود که خوندم بعد بدو بدو به همسر گفتم زود ماشین رو ببر بیرون دیرمون شده اومدم میبینم آقا در این ضیق وقت داره ماشین میشوره من اینجا میخواستم یه جیغ 7ریشتری بزنم که به یه دو ریشتری تقلیلش دادم خلاصه فحش به خودم دادم که زنیکه نونت نیست آبت نیست سرکار رفتنت چیست ؟