خلاصه روز یکشنبه ساعت 4 به ترمینال رسیدیم خیلی خسته بودم چون حدود 30ساعت تقریبا بدون استراحت توی صندلی با بچه ها خیلی سخت بود اما ارزشش رو داشت .خوب توی مشهد یه آشنا داشتیم که چند سالیه عید میان شهرمون ماهم دوبار ناهار دعوتشون کردیم خونمون. یه دوست که قدمت دوستیش با برادر عزیزم به بیش از 27سال میرسه برادری که اگر چه بین ما نیست اما برکت وجودش همیشه در زندگی ما جاریست روحش شاد و راهش مستدام .
من چون خیلی خجالتیم به داداش بزرگم زنگیدم که بنظرت بریم اونجا گفت آره الان هماهنگ میکنم و بعد دو سه ساعت خانم دوست داداش زنگید و تعارف که ما منتظریم اما من دودل بودم احساس میکردم مزاحم هستیم. تاکسی دربست از ترمینال گرفتیم رفتیم حرم وسایل رو دادیم امانتداری اما توی حرم حالم بد بود اگر دختر بزرگم باهام نبود اصلا مسیر رو نمیدونستم چطوری اومدیم نای راه رفتن نداشتم داشتم غش میکردم به زور اومدم بیرون همسر هم اومد وسایل رو گرفتیم روبه روی صحن جامع از بیرون نشستیم وای حال آواره گان جنگی داشتم دودختر کوچولوم خواب بودند موبایلم هم شارژش تموم شده بود رو کردم به حرم خیلی خسته بودم و گفتم آقا اینجوری مهمون دعوت میکنی؟؟؟؟؟دفعه اول بود تنهایی می اومدیم و هیچ جایی رو بلد نبودیم انتظار داشتم دوست داداشم زنگ بزنه بپرسه کجائید ؟ همسر اومد یکی از خادمها آدرس سوئیت داده بود ظاهرا طبقه بالای خونه خودشون بود میدان ابوطالب گفت برید اونجا شبی 50تومنه گفتم خیلی خوبه من نا نداشتم همسر رفت موبایلم رو توی یه مغازه واسه چند دقیقه شارژ کرد که پیام دوست داداشم رسید و آدرس داده بود ما هم از خدا خواسته تاکسی در بست گرفتیم رفتیم و راننده هم ما رو برد درخونه خداروشکر رفتیم بالا دیدیم خانوم دوستمون مشغول تدارک شام هست بنده خدا همون موقع فهمیده بود ما میخوایم بیایم تدارک شام دیده بود حالا نه اینکه ما جنوبیها وقتی یه مهمون میخواد بیاد ده دفعه زنگ میزنیم کجائید؟ آدرس رو بلدید و از این حرفها واسه همین فکر کردم مزاحمیم و اینهمه خودم رو اذیت کردم بعدها رفتم حرم کلی از آقا معذرت خواهی کردم و خجالت کشیدم همسر تا رسید زنگ زد به خادم بزرگوار و کلی تشکر کرد و گفت ما خونه دوستمون هستیم که بنده خدا منتظر ما نباشه.خلاصه شب با شام خوشمزه ای که خورده بودیم بعد از شب نشینی رفتیم طبقه بالا که خالی بود و یه سوئیت کامل بود من تا ساعت دو نیمه شب لباس شستم و حموم کردم و راحت خوابیدم صبح هم تا ساعت 10خوابیدیم بعد با همسر رفتیم پایین صبحونه با نون و پنیر تازه زدیم بر بدن که بسیار چسبید کدبانوی خونه ناهار خورش سبزی پخته بود و ما رو کلی شرمنده کرده بعد خوردن ناهار و شستن ظرفها و جمع و جور کردن وسایل میزبان زحمت کشید مارو هتل رسوند کلی هم تعارف کرد نرید هتل و همینجا بمونید ماهم پررو گفتیم ایشاالله بعد از هتل میآیم منزل شما و انچنین بود که ساعت 4 رفتیم هتل که جای بسیار با کلاسی هم بود اما تا اتاق واسمون خالی کردند ساعت شد هفت و نیم من نمازم رو در نمازخونه خوندم و بچه ها توی لابی هتل خیلی شیطونی میکردند امانم رو بریدند چندتا هم همسن و سالهاشون اونجا بودند مسئول اسکان موقع تحویل اتاق کلی از صبر و حوصله ما تشکر کرد و کلی عذر خواهی تا اتاق رو تحویل گرفتیم مشغول چیدن وسایل شدم و ساعت 9رفتیم رستوران بعد خوردن شام اومدیم بالاو بچه ها رو حموم دادم تا بچه ها خوابیدند شد ساعت 1 و من هم خوابیدم ساعت سه بلند شدم و غسل زیارت کردم و رفتم پایین که آژانس بگیرم برم حرم.