اقا دیشب ما رفتیم پیاده روی خوب تنها که باشم مرتب با خودم حرف میزدم و اولش کلی با خدای جذاب و دوست داشتنی خودم حرف زدم و ازش تشکر کردم و گفتم بهش خدای ناناز من میدونی عاشقتم حالا تو عبادت تنبلم دیگه ببخش من رو ولی میدونی دلم نمیخواد ناراحتت کنم و خوب شیطون ناقلا میره تو جلد من وگرنه میدونی که خیلی مخلصتم و من میدونم تو به من خیر میرسونی و روزی حلال .و بعد سر راه یه سر به ابجی بزرگه زدم و یه نیم ساعت نشستم خونمون توی یه کوچه هست و اومدم خونه و مامان زنگ زد و ناهار دعوتم کرد گفتم تا من برگردم از اداره خیلی طول میکشه دقیقا وقتی ما از اداره برمیگردیم ملت ناهارشون خوردند و چرت بعد ناهار هم زدند و دارن چای و عصرونه میخورند اما خوب مامان اصرار و منم دلم نیومد مقاومت کنم البته از خدام بود و کلا دیشب ظرفام هم نشستم امان از تنبلی .خوب امروز صبح رفتم اداره و یه جلسه بود که من و رییس باید بصورت وبینار شرکت میکردیم و بعد از شرکت در جلسه و رییس هم خیلی از جلسه راضی بود رفتم پیش معاون و خواستم از دوتا اداره که خیلی همکاری باهامون دارند تشکر کنیم که گفت برای خودت یه تقدیرنامه بنویس و بیار امضاءکنم گفتم نه ممنونم گفت اخر سال میای دنبال تقدیرنامه گفتم والله توی این 20سال من تا حالا برای تقدیرنامه رو نزدم( کلا ادمی نیستم دنبال این چیزا باشم مدلم با بقیه فرق میکنه )و اعتقاد دارم ادم اگه شایسته تقدیره تقدیر میشه و گرنه این تقدیرنامه ارزشی نداره خلاصه از اون اصرار از ما انکار دیگه من ساعت 12/30پاس گرفتم و رفتم خونه بابام که دیر نشه و خواهرسومی هم دعوت بود و بعد ناهار خیلی خیلی خوشمزه مامان با ابجی ظرفها رو شستیم دیدم معاون 2بار زنگ زده تماس گرفتم گفت کجایی ؟گفتم پاس گرفتم و گفت پاشو بیا رییس کارت داره و من هم برگشتم اداره و با حضور رییس و معاون برام کلی وقت گذاشتن خوب برام لوح تقدیر و یه کادو دادند که بعد فهمیدم یه پاوربانک خیلی کوچولو وعالی که واقعا نیازش دارم چون پاورخودمون خیلی سنگینه .واقعا خستگی از تنم در رفت چون براشون مهم بودم و البته میدونند هر چی پشت سرشون میگم قبلش جلوشون گفتم و کلا توی مسایل کاری رک هستم .خلاصه اومدم بگم قانون جذب امروز من رو خجالت زده کرد چند تا مشکل دارم تو خونه که یکیش مربوط به همسره و سلامتیش و یکیش خودم و ململ ازتون میخوام برام دعا یا همون انرژی مثبت بفرستید که دل پاک شما به منبع انرژی جهان خدای خیلی دوست داشتنی نزدیکتره
دیگه عصر بابا رو برداشتیم بردیم ارایشگاه و ارایشگره گفت بمونید کارش تموم شه و بیچاره مامان 35دقیقه توی ماشین معطل شد بعد موقع اذون بود و نگران نماز اول وقت من هم به همسر گفتم از کنار دریا ما رو ببره من بساط دمنوش حاضر کرده بودم که بریم کنار دریا که مامان بخاطر کرونا بی خیال کنار دریا شد دیدم خیلی گناه دارند دیگه موندم پیششون و بابام که حسابی موهاش قشنگ شده بود بعد نماز خوابید من و مامان توحیاط بودیم و مامان از قدیما گفت بچگیش و موقعی که اصلا برق نداشتند و امکانات زندگیشون شاید در مقایسه باالان بی نهایت زیر صفر بوده دیگه یکساعت بعد اذون کم کم سرو کله بچه های دیگه پیدا شد و من و همسر هم پست رو تحویل دادیم و اومدیم پیش دخترای خوشگلمون که میدونم خیلی وقتا ناراضی هستند اما دلشون نمیاد زیاد غر بزنند و اعتراض کنند.خدایا سپاس از مهربانیت یه دل اروم و خیال راحت به همه بنده های خوش قلبت عنایت بفرما