اول بگم دیروز ساعت نزدیک نه گرفتم خوابیدم ساعت رو روی ۱۲کوک کردم و خوابم هم برد ساعت ۱۲شال وکلاه کردم همسر اومد دنبالم رفتم بانک دوتا بانک کار داشتم یکیش یه مشاوره برا وام بود وام قرض الحسنه که سپرده میخواد اما به جز حقوقمون که طی ماه خرج میشه وبخش اعظمش هم میره واسه قسط نمیتونم با حساب کار کنم اصلا هم نمیتونم رو بزنم که یه بازاری با حسابمون کار کنه میترسم روم زمین بخوره و بعد بره هوا یاطرف تو رو دربایستی بمونه
خلاصه کار اصلیم هم توی بانک نشد چون حوصله رفتن مجدد ندارم به همه کارمندای بانک گفتم افای همسر موکل من هست هر وقت چیزی خواست واریز وجابه جا کنه موردی نیست .
برگشتنی از بانک رفتیم به پدر ومادر سرزدیم و یه ساعتی موندم و اومدم خونه و ساعت چهار خوابیدم تا پنج ونیم
قرار بود دوستم فعلا برنامه های من تحویل بگیره برای اموزشش گفتم بیا بریم کنار دریا عصرش همسر رو فرستادم از این ساک کوچولوهایی که فقط جای یه فلاسک یه نفره ودوتا فنجون داره برام گرفته بود قبلا گفته بودم عاشق چیزای کوچولو موچولوم باور کنید احتمالا من ژن لی لی پوتی دارم دمنوش اماده کردم با کمی خرمای کنجدزده رفتم سرقرار رفتیم توی الاچیق چون باد خنکی می وزید اونجا نشستیم به جای لذت بردن از محیط و هوای دل انگیز از اداره و کار وبرنامه های من و غیبت هایی که از بی مسئولیتی مسئولان با توجیه اینکه غیبتشون هم میشه وماه رمضونه و ....که بنظرم این فرشته شونه چپی من از بس نوشت دیگه باید بره گردنش رو مثل من عمل کنه شتیدم علت درد کتف چپ من بخاطر مشقای زیاده این فرشته مفلوک هست الله اعلم خوب برنامه های من برای بقیه اصلا جذاب نیست چون قسمت اعظمش به ارواح و اون دنیا مربوطه و فقط خودم باهاشون دوستم بقیه فرار میکنند و دوستمم هم به اجبار برنامه رو بهش قالب کردند
خلاصه ساعت یازده ونیم همسر اومد دنبالم
امروز هم یه نوبت دیگه پزشک جراح گرفته بودم که با وجود نوبت دهی اینترنتی دوساعت تو کلینیک بیمارستانی که صدای دریل وسنگ برقی همه مون رو بیچاره کرده بود بیچاره پرستارها گفتن ما هرچی گفتیم فایده نداره یکماهه کارشون همینه بقیه هم مثل من فقط غر زدن منم رفتم طرف حراست طرف داشت با تلفن حرف میزد منم چون نوبتم نزدیک بود مجبور شدم برگشتم کلینیک و بعد ویزیت از اقای دکتر بسیار محترم خواهش؟کردم حداقل ایشون به مسئولان بیمارستان منتقل کنند که یه باشه از اونایی که محسن توی کتاب اب نبات هل دار میگفت حواله ام داد
رفتم بودم دکتر واسه مشاوره : عامو بیا برو گردنت رو عمل کن اینقدر جر زنی نکن خودت و دکترا رو هم خسته نکن تازه کمرت هم که داغوونه بعدش برو تو کار عمل اون
راستی دکتراول ویزیت گفت خوب دختر خوب مشکلتون چیه؟دکتر احتمالا یه ۱۰سالی ازم کوچکتر بود سنم گفتم به نظرم یه نیم سکته ای زد😅😅😅منم برگشتنی درحالیکه قند توی دلم اب میشد براهمسر تعریف کردم چه دکتر خوبی بود باور کنید 😂😂😂البته بنظرم دکتر محجوبی بود واصلا من رو نگاه نکرد چون سرش توی سی دی ام ار ای بود🤔
ملت بعد بازنشستگی اوراق میشن من پیشاپیش رفتم پیشواز😅😅