پریشب یه بطری اب برداشتم به هوای پیاده روی رفتم سمت زمین چمن اما اونقدر هوا شرجی بود ونمیشد نفس کشید که یه دور نشده راهم رو کج کردم سمت منزل پدر اما تا رسیدم هلاک شدم و بعد پیشنهاد دادم فرداش غذا بپزیم و هرکی بیاره خونه بابا و توی گروه خواهرونه هم نوشتم .خلاصه صبح زود بساط ابگوشت بار گذاشتم دو برابر اونچه واسه خودمون میپزم و کلی هم برام وقت برد چون حبوبات نداشتم وهمسر صبح برام اورده بود.بعد از اونجایی که وقتی میرم جایی استرس رو دارم خوابم نبرد و بعد پروسه چک وچونه زدن با دخترا تا راضی شدن بیان و من کلی انرژی ازم گرفته شد و بعد خواهر زنگید میخوایم سفره بندازیم ومنم گفتم سریع میام و همسر تا اومد ده دقبقه دیر شد وقتی رفتم دیدم سفره انداختن ومشغول خوردن هستن شدم برج زهرمار و خیلی بدخلقی کردم بهم بر خورده بود بارها بهم برخورده بود که منتظر ما نمیمونند چون من و همسر زیادی خاکی هستیم ودیروز نقطه انفجارم بود بی رحمانه غر زدم و غر زدم و.....
آبگوشت زهرمارم شد ومگه تموم میکردم مثل بچه سرتق ولجباز
سفره جمع شد ومن از سردرد داشتم هلاک میشدم یه استامینوفن خوردم و بعد بصورت بی اختیار هی چایی با قند خوردم چیزی که سالهاست تقریبا ترک کرده ام.
میخواستم برم خونه اما اصرار خواهرها موندم خیلی بهشون توپیدم مدام میگفتن مگه چی شده؟ گفتم هیچی قسم میخورم هر کدومتون بودید منتظر همسر یا بچه هاتون بودید نمیزاشتید سفره پهن بشه من خودم پیشنهاد دادم حداقل سفره رو بزرگتر مینداختید که وقتی رسیدم جایی برای نشستن باشه توجیه کردند بابا گرسنه بود داداش میخواست بره سر لنج و....اما من بی منطق ترین حال ممکنم رو داشتم و ...
خلاصه روز بدی بود که حال بقیه رو بد کردم اما عجیب اینکه برخلاف همیشه عذاب وجدان ندارم و این برام خیلی ناباورانه هست دیشب که اومدم خونه تا الان اصلا پا نشدم در بی انگیزه ترین حالت ممکن هستم
از طرفی موفقیتهای بقیه در امور اقتصادی بهم فشار میاره ومن همچنان درجا میزنم هیچ وقت در زندگی حسود نبودم اما حیف از من که وارد یه خانواده قدر نشناس شدم حیف از جوانیم و اون نخوردنها ونپوشیدنها ونگشتنها که ثمره اش رفت برای .....حالا هر شب بروند مراسم روضه من که هرگز نمیتونم ببخشمشون.واین نبخشیدن حال خودم رو بدتر میکنه
از دست همسر عصبانی ام زیاد چرا باید مسئولیتی قبول کند که قبلا ۷سال زندگی مشترکمون رو به فنا داده؟ ؟ ؟؟مسئولیتی که جز دغدغه فکری و حواشی چیزی برایش ندارد .چرا هیچ برنامه ای ندارد برای مسافرت چرا توانش را در رفع مشکلات معیشتی نمیگذارد؟چرا موضع سکوتش در مقابل خانواده اش اینقدر طولانی شده؟چرا من همیشه برای کوچکترین بی احترامی بهش مقابل خانواده ام سینه سپر میکنم اما او منفعلانه عمل میکند یا حداقل اگر کاری انجام میدهد من متوجه نمیشم.
حالم از خودم و همه به هم میخوره غیر عادی از هرکس که بهم بی احترامی کرده بدم میاد .
چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد.چه پست انرژی خوری شد برمن ببخشید .
کاش حال دل همه مان خوب شود .