هر جا بریم آسمان همین رنگ هست.من بعضی مواقع میگم خدایا صد هزار بار شکرت که من مادر شوهر نمیشم البته با توجه به جو موجود در جامعه ما که اکثرا پسر دوست هستند ممکنه خیلی ها بگن روباه دستش به انگور نمیرسه میگه انگورها ترشن.
اما در واقع خودم و شوهرم و خدای خودم میدونیم که راضی هستیم به آنچه او مرحمت فرموده
خلاصه کلام دعوا یا دلخوری بین عروس و مادر شوهر همیشه هست چه مادر شوهر غریبه باشه چه خاله آدم باشه.
بعضی مواقع مادرم به من میگه این چه لباسی تن بچه ات کردی لخته پوست دست بچه سیاه میشه من هر هر کرکر میخندم ولی همین رو اگه مادر شوهرم بگه شاید هیچی نگم ولی ممکنه تو دلم بگم خوب دلم خواست و دلخور هم بشم چرا مادر شوهرم نظر داده.
یا یکی از آشناها میگفت که من فکر میکردم مادر شوهر بین من و عروس سوم فرق میزاره که اتفاقا فامیل نزدیک مادر شوهر هست کلی گلایه داشت از مادر شوهر که اینجوره و ...
به نظرم دید ما نسبت به آدمها خیلی مهمه .من اگه آنقدر از دست خانواده شوهر عصبانی هم باشم فوقش حرف نمیزنم یا یه کنایه میزنم ولی سعی میکنم دهن به دهن نشم و اینجوری عزت و احترامم حفظ میشه چون خانواده شوهر جزء خانواده هستند به هرحال شوهرها به خانواده شون تعصب دارند اگه نداشته باشند به نظر من اصالت ندارند البته بماند شوهرا نباید بی انصاف باشند و باید عاقلانه رفتار کنند.شوهرمن با وجودی که اصلا به مادرش و خواهراش وابسته نیست انا حاضر نیست یک کلمه حرف در مورد اونها بشنوه من ظاهرا ناراحتم میشم اما خدائیش وقتی با انصاف فکر میکنم از ته دل برای احترام به خانواده اش خوشحال میشم
من اوایل ازدواج اگه مادر شوهر داشت کاری میکرد بهش کمک میکردم چون تازه عروس بودم حالا شوهر ناز ما رو میکشی دجلو مامانش هر چند به شوخی میگفت تو چرا کار میکنی خسته میشی؟
من از دست شوهر حرص میخوردم میگفتم بابا تو با اینکارهات بین من و خونواده ات رو خراب میکنی.لطفا اظهار محبت در منزل و وقتی لازم هست این حرفها رو بزن نه الان.
خلاصه کلام ما اوایل ازدواج یعنی حدود 5سال همسایه دیوار به دیوار مادر شوهر بودیم در این مدت چند تا خاله زنک بودند واسه بین هم خراب کردن .البته اگر چه بنده خدایی من رو هوشیار کرده بود ولی جالبه خودش هر چند مدت یک بار تو دام اونها میفتاد. اما من حواسم جمع بود حالا یه موردش رو میگم:
تازه دختر اولی دنیا اومده بود سه روزش بود که پسر برادرم که 11ماهه بود بدلیل بیماری فوت کرد و من داغون بودم یکماهی گذشته بود عروسی برادر شوهرم بود یه در بین حیاط ما و مادر شوهر بود اونها اونطرف مشغول تدارک مراسم و مرغ پاک کردن بودند من هم بچه داری میکردم بچه فوق العاده نا آروم بود که حتی من فرصت غذا خورد نداشتم.یه پام سر حوض کهنه میشستم یه پا م تو اتاق به بچه شیر میدادم یه دفعه زن همسایه اومد وگفت :آخی تو چقدر گناه داری ؟نگاه برای اون عروساشون چه میکنن حالا تو رو با یه بچه ول کردن.آره اون عروسا فامیلشونند و شما غریبه ای.من میدونستم که این حرفها از سر دلسوزی نیست.
من با وجودی که از دست خونواده اونها عصبانی بودم انگار خدا تو دهنم گذاشت گفتم :نه اینطور نیست همه مادر شوهرها خوبند.بعدها خواهر شوهرم تعریف کرد که زن همسایه که تیرش به سنگ خورده بود همون موقع رفته بود پیش مادر شوهر و زنهایی که اونجا جمع بودند و گفته بود این چه عروسیه دارید لااقل نمیاد یه کم بهتون کمک کنه ببینید عروس من حامله هست ولی به شما کمک میکنه.
من از دست اون زن حتی دلخور هم نشدم چون ارزششو نداشت اون عادت داشت به این به هم زدنها بعدها همون عروس خوبه با یه بچه طلاق گرفت و زندگی پسرش از هم پاشید نه فکر نکنید آه من بود نه اون زندگی خیلیها رو با این سخن چینیها بهم زده بود شاید اینطور میگفتند من سعی کردم زیاد خاله زنک نباشم.اون وقت فرقی بین من که به قول خودم 4کلاس سواد داشتم با اون زن که شاید به دلیل بیسوادی و ضعف فرهنگی اینطور بود وجود نداشت.
چشمها را باید شست جور دیگر باید دید.
من چند مدت از دست خانواده همسر دلخور بودم ولی هرگز مانع رفت وآمد آنها نشدم و همیشه من به شوهر یاد آوری میکردم برو خانواده ات سر بزن اگر چه آنها خیلی زود گول حرفهای همان رنهایی رو میخوردند که هشدارش را روز اول به من داده بودند.
الهی بین همه مادر شوهرها و عروسها آشتی برقرار باشه تا این شوهرهای بخت برگشته نفس راحتی بکشند.