۱-امشب پیش مادرم.مادر بخاطر اضطراب زیاد مدام دلهره داره و نگران همه چیز هست و مدام گوشزد میکنه اون بچه کجا رفت؟اون یکی نیفته .و...خواهر کوچیکه یه ربع موند کلافه شد رفت .براش نوشتم این آزمون الهیه نوشت واقعا .
۲-دیشب بعد از والیبال ما برگشتیم یه عده شاکی بودن دورهمی رو خراب می کنید منم گفتم شرایط همدیگه رو درک کنیم ما دغدغه هامون زیاده سنمون هم بالاتره بیشتر از سه چهار ساعت توان نداریم و البته فکر میکردن همسر دوست داشته زودتر برگرده که من گفتم نه بابا من شارژ اجتماعیم.(به قول دختربزرگم)پر میشه و اصرار میکنم.
۳-مادر به داداش کوچیکه خیلی وابسته هست داداش ۲۴ساعت گذشته پیش،مامان بوده با خانم و بچه هاش،عصر که من اومدم تازه داداش رفته بود دو ساعت بعد بعد از چند بار پرسیدن از اینکه داداش کجاست من شماره اش رو گرفتم مادر باهاش حرف زد من که گوشی رو از مادر گرفتم مادر از پسر داداش که پیشمون بود پرسید نمیدونی بابات کجاست؟؟؟؟
۴-موقع ناهار پختن از هر کدوم از دخترها یه کار میخوام اینطوری هم زودتر کارها تموم میشه هم غذام عالی میشه چون حواسم جمع تر هست و هم اونها مواظبند غذا ته نگیره .امروز کوچیکه یه عالمه بادمجون کبابی رو تمیز کرد وسطی مواظب بود پیازها خوب طلایی بشه و چند تا کدو سبز برام رنده کرد بزرگه سبزی ها رو پاک کرد و نتیجه یه میرزا قاسمی بسیار خوشمزه شد.
۵-دیروز بالاخره تونستم اتاق خوابم رو کاملا مرتب کنم و فقط موند پرده هاش که شسته بشه .ما چهار تا خواب داریم تا الان دو تا خواب رو مرتب کردم البته دو تا اتاق دیگه برا بچه هاست ولی میرم کمکشون چون توژ کمد دیواری هاشون وسایل مشترک هم هست بماند که دیروز کلی ازشون کار کشیدم که گفتند ما رسما کودک کار محسوب میشیم
۶-بعد از ۴۰روز همچنان سرفه ها بگیر نگیر هستند و البته یه کم که دقت کردم از هر ۵نفری که توی اجتماع میبینم ۴تاشون سرفه می کنند معلومه که حسابی این ویروسها برا خودشون جولان دادند دیشب توی دورهمی با هیچکی دست ندادم دلیلش،رو پرسیدن گفتم برا محافظت از خودم من یه بار دیگه این ویروسه رو بگیرم به فنا میرم .
۷-اینقدر دیروز از خودم کار کشیدم که دخترها به التماس میگفتن مامان تو رو خدا به خودت رحم کن موتورم روشن که شد ترمز ندارم انگار .البته چند ماه بیماری پشت سر هم مزید علت بود.
۸-سالها آروم زندگی کردن رو از یادم رفته بود همیشه خدا وقت کم داشتم یعنی از هیچی نمیتونستم لذت ببرم چقدر از این بدن نحیف کار کشیدم تصمیمم مصمم شده که با ۲۵روز حقوق بازنشسته بشم والله دلم میسوزه دختر بزرگه چند روز پیش که خواهرش از مدرسه برگشت بهش گفت خوش به حالت از مدرسه که میای ناهار آماده هست واقعا از ته قلبم غصه خوردم اما اون موقع بهترین تصمیم بود چکار میشد کرد.
۹-برادر کوچیکه همسر مجرده ۳۵سالش هست همسن داداش کوچیکه من که دوتا بچه داره .بعد از کار توی یه شرکت الان استخدام شده شغل دوم داره و تازه ماشینش رو تعویض کرده ۲۰۷گرفته خونه اش هم آماده هست وسایل خونه هم کم و بیش داره به همسر میگم دقیقا کار عاقلانه ای کرده حداقل همسرش اذیت نمیشه.چکاری هست وقتی آدم کار ثابت و درآمد نداره خونه و وسایل نداره بره دختر مردم رو هم بیچاره کنه یه چیزی گفت معادل اینکه دلت خیلی پرهگفتم کلاهی بود که سرم رفت.
۱۰-مامان بهش غذا که میدم یادش میره و از طرفی هم بسیار بد غذاست کنارش یه جعبه بیسکویت گذاشتم اینجوری اگه دلش،ضعف رفت خودش میخوره .عجیب و غریب به دختر بچه های بهونه گیر کوچولو داره شبیه میشه.
۱۱-دوستی پرسیده بود اینستا دارم نه عزیز دلم نه من و نه دخترها هیچکدوم اینستا نداریم یعنی سالها پیش که دختر بزرگه کلاس سوم دبستان بود داشتم و نقاشیهای هم میزاشتم اما فضاش رو دوست نداشتم چند بار بعد هم نصب کردم ولی همه مون حذفش کردیم من یکی که وارد اینستا بشم با خودمه اما خارج شدنش با کرام الکاتبین هست. همین الان هم زیادی دارم از گوشی استفاده میکنم و باید کم کم محدودش کنم.
۱۲-فردا نوبت ترمیم دندون شکسته دارم هنوز به هیچکی نگفتم بیاد جای من پیش مامان خدا کنه مامان فردا باهام بیاد خونمون.
۱۳-قبلا گفتم سه تا وسیله هست که اعضا خانواده نمیتونن ازش استفاده کنند بخاری-ماشین لباسشویی و ماشین ظرفشویی
الان همسر پیامک زده بیداری؟نگران شدم زنگ زدم تا نمیدونند بخاری رو چطور روشن کنند .