سلام دوستان من چند روزه برگشتم اما خیلی خسته بودم بدون اغراق واسه همه دعا کردم تا یار چه خواهد و میلش به که باشد هر چند من نالایق تر از این هستم که دعاگو باشم اما از ته دلم برای همه دعا کردم .
اومدم از سفر بنویسم که همین حالا هم کلیش از یادم رفته.
یادتونه توی یه پست در مورد یه تصمیم نوشتم همین سفر رفتن بود چون مادر متوجه شده بود و بی قرار که بیاد و امکان رفتن بصورت زمینی با توجه به وضعیتش نبود واسه همین من تا جند دقیقه قبل رفتن هم پشیمون بودم ولی کاری بود که شده بود .
روز اول سفر:
از فامیل ما ۱۶نفر بودیم همه زوج بودن جز من و خواهر بزرگم .خوب نصف انتهایی اتوبوس در تصرف ما بود همه هم شوخ و بذله گو به جز من .
دوتا مسافر کوچولو داشتیم یکی دختر برادرم که سه چهار ساله هست و عین پرنسس ها با ناز وادا و البته که فقط با مامان و گاهی باباش ارتباط برقرار میکرد و کلا محل هیچکی نمیزاشت .و یکی هم نوه برادرم بود پسرکی پنج شش ماهه بسیار گوگولی با چهره ای شبیه علامت تعجب و بسیار خوش اخلاق و انرژی بخش (این کوچولو بعد از ۵سال با نذر ونیاز به دنبا اومده )
خوب ما ساعت سه ونیم عصر با اتوبوس راه افتادیم و یکساعت قبل اذان صبح رسیدیم شلمچه نماز خوندیم و صبحونه و رفتیم مرز و واولین کاروان رفتیم اون ور مرز .اتوبوسمون خوب بود اما راننده پسر جوان بی اعصاب و کم سن وسال و آدرس هم بلد نبود تا ما رسیدیم نجف هتل نزدیک غروب بود اتاقها رو تقسیم کردن اتاقمون خوب نبود اما چون صدای اعتراض بقیه بلند بود من به خواهر گفتم بی خیال بشیم بعد از دوش گرفتن با آب بسیار پرفشار و مطلوب (یکی از نکات خوب سفر) راهی حرم شدیم و دعاگوی همه شما.
شب هم توی طبقه ما که لابی بزرگی داشت و مبله بود بقیه اومدن و کنار هم بودیم.
روز دوم:
چون همه دفعه چندمشون بود و کاروان هم ظاهرا برنامه ای اعلام نکرده بود از هتل تا مسجد حنانه پیاده رفتیم هوا ابری و خنک بود و کلی راه رفتیم نی نی که خیلی آرووم و صبور بود و بعد از زیارت مسجد حنانه رفتیم مزار کمیل بن زیاد که کنار هم هستند و برای برگشت سوار یک ون شدیم که از اونجا که ما جنوبی ها خیلی ساده هستیم داداشم کل کرایه رو داد و البته ما فقط چند متر رفتیم راننده با زبان بی زبانی گفت راه برای ون بسته هست هر چی اعتراض کردیم یه دور دیگه زد و فقط چند متر جلوتر رفتیم و مجبور شدیم پیاده بشیم موقع پیاده شدن عروس خواهرم اشاره کرد به گردنش گفت الهی داعش سرت رو ببره که راننده خنده اش،گرفت و ما هک زدیم زیر خنده .و کلی اذیت عروس کردیم.عصر رفتیم مسجد کوفه و منم که طبق معمول کاری به بقیه نداشتم خودم نمازها رو خوندم واسه بابام هم ۱۷رکعت کامل نماز قضا خوندم چون آبجی خوابش رو دیده بود که چرا واسم نماز نمیخونید؟
انشاالله که بهش برسه.
روز سوم :
رفتیم وادی السلام که مزار هود وصالح بسته بود بعلت تعمیرات و رفتیم یه کم قدم زدیم و به خواسته دوستان به مزار آیت الله قاضی و رئیسعلی دلواری سر زدیم .یکی از قبرستانهای عجیب و غریب دنیا باید همین وادی السلام باشه و راه رفتن درش خیلی سخته.
عصر رفتیم بازار در حد ده دقیقه من خسته شدم ما برگشتیم همونجا توی صحن بیرونی نشستیم همونجا هم نماز خوندیم بقیه یه کم بیشتر بازار موندن نمیدونم چیزی خریدن یا نه .من موقع برگشت یه کرم از داروخونه گرفتم ۴۰۰نومن الان زدم تو نت تا اینجا ۱۲۰۰هست هر چند مشابه کرم خودم بود ولی خوب کرم خودم گیر نمیاد.
شب هم ساعت یک با خواهرم و دوتا برادرزاده رفتیم کلی توی صحن حضرت علی چرخ زدیم اون دوتا زودتر برگشتن ما تا دو ونیم موندیم و برگشتیم هتل .
روز چهارم:
رفتیم مسجد سهله و حرکت به سمت کاظمین با راننده بداخلاق و نابلد از نظر آدرس و البته خیلی هم آرووم میرفت که ساعت ۱بعد از ظهر ماشین خراب شد کوچولوها گرمشون بود ما خانمها بیشتر و بالاخره تا رسیدیم کاظمین غروب بود و دوباره یه دوش وغسل زیارت هتلمون کنار حرم بود یعنی هیچ دیواری حائل نبود قشنگ از شیشه های رستوران که طبقه ۴بود کل حرم و زائران رو میشد دید و رفتیم تدی تفتیش من چون چادر نداشتم و یه عبا مانتویی بلند تنم بود خادمه پرسید من وین؟یعنی کجایی هستی ؟منم ابروهام تو هم کردم گفتم فی الاسلام العرب والعجم که بقیه اش یادم نمیومد میخواستم بگم خوب چه فرقی میکنه اونجاها فکر میکنن حجاب رسمی ما چادر هست در حالیکه توی خود قرآن هم اومده جلابیبهن یعنی روسری های بلند بپوشید خلاصه خادمه خندید گفت بفرما.
روز پنجم
صبح قبل اذان رفتم زیارت امامین جوادین و بعد رفتیم توی میدون که اتوبوس با یکساعت تاخیر اومد .و رفتیم سامرا بعد برگشت توی ماشین ناهار خوردیم رفتیم سید محمد و بعد طفلان مسلم غروب رسیدیم کربلا.
راننده نابلد هم ما رو دور از هتل پیاده کرد و خلاصه بالاخره یه هتل درجه ۱ بزرگ توی این سفر نصیبمون شد که اتاق من وخواهرم هم از همه بهتر بود و بزرگ بود و از همه مهمتره گنبد حرم آقا ابوالفضل از پنجره پیدا بود .شاید پاداش صبوریمون برای اتاقهای نجف و کاظمین بود.
شب اول فقط،بین الحرمین رفتیم چون خیلی شلوغ بود .و ارتباط من هم وصل نمیشد وخیلی ناراحت بودم.چون حس میکردم اومدنم به این سفر بخاطر اذیت شدن مادر و حتی دلنگرانی های دخترام به صلاح نبوده.
روز ششم
من و خواهرم رفتیم تل زینبیه و خیمه گاه و عصر هم با کاروان رفتیم مقام صاحب الزمان که داخل نرفتیم بازار بغلش بود که برا یوغاتی رفتیم که من چیز خاصی ندیدم و برگشتیم حرم و نماز خوندیم
روز هفتم :
فامیلی رفتیم که خانمها لباس بخرند که بنظرم دوسه تاشون چیز بدرد بخوری پیدا کردن خریدن و من فقط از اونجا بخاطر تنوع روسری های بلند چند تا روسری خریدم و برای دخترها هم فقط،هر کدوم یه لباس راحتی گرفتم و واسه همسر هم حلوای مخصوص
شب هم ساعت یازده وتیم تنهایی رفتم اول حرم آقا ابوالفضل و بالاخره سیمم وصل شد و دعاگوی همه بودم بعد هم رفتم ضریح ارباب که خلوت خلوت بود دوبار زیارت کردم و سر صبر رفتم نشستم توی اون حجره های کوچولو روبرو شیشه های بالای حرم که گنبد وگلدسته پیداست واسه همه تون هر چی یادم بود و گفته بودند با اسم وبقیه رو کلی دعا کردم و جالبی زیارت اینه هر دقیقه یه نفر رو شکل یه آدم آشنا میبینی و یادش میفتی دعاش میکنی الهی که آرزوهای همه مون برآورده بخیر باشه انشاالله
بعدش رفتم بین الحرمین دیدم آبجی و بقیه وارد شدن با اونها هم دوباره رفتم حرم امام حسین و بعد توی بین الحرمین نشستیم.
نماز صبح خوندیم و به امید دیدار دوباره به زودی گفتم و اومدیم هتل هلاک خواب بودم
روز هشتم
نیم ساعت نخوابیده بودم گفتن اتوبوس اومده طپش قلب شدید ومنگ بودم و البته ساکها بسته بودم و وسیله زیادی هم نداشتم اتوبوس هم عوضکرده بودن تمام مسر تا مرز خواب بودم که ساعتتقریبا دو وارد کشور عزیزمون شدیم و قصه اتوبوس ادامه داشت.
اتوبوس اولا با یکساعت تاخیر اومد و بعد چون ما از دوشهر مختلف بودیم گفت که شهر ما نمیره و دم دوستان شهر بغلی گرم گفتن اگه بخواین اینکار رو بکنید ما هم سوار نمیشیم خلاصه با هر سختی سوار شدیم که دیدیم اتوبوس اولا گرمه و کولراش درست کار نمیکرد البته جای من خنک بود و بوی گازوئیل میداد و از طرفی رفت توی ترمینال آبادان شروع به بار زدن کرد که کاسه صبر همراهان من تمام شد و با عتراض و البته همراهی مدیر کاروان از اتوبوس پیاده شدیم سه تا راننده هم داشت همگی عصبی و بدخلق.
تا اتوبوس بعدی اومد یکساعتطول کشید و البته اتوبوس قبلی دوباره اومدن منت کشی که مدیر زیر بار نرفت.و دمش گرم
و ما اومدیم وسط راه دوباره اتوبوس عوض کردیم زائرانی که میخواستن برن مرز اومدن توی ماشین ما و ما رفتیم ماشین اونا.
آخ اتوبوس عین گهواره تکون میخوردا و بالاخره ما راهی روی که باید ۱۴ساعت طی میشد۲۴ساعت طی کرده و درب منزل بابا پیاده شدیم کهخانواده منتظرتون بودند و مادر روی صندلی مظلومانه اشک میریخت.
نکات مهم سفر رو توی پست بعدی میگم.