چند ساعت دیگه این سفر هم تموم میشه یه سفر خیلی سخت اما شیرین ؛سخت بخاطر بی قراری و بیخوابی مادر اما خوب هدف از این سفر هم خدمت به مادر بود که امیدوارم بجای ثواب کباب نشم .توان بدنیم افت شدیدی داره و واقعا کشش ندارم از شانسم روز قبل اومدن نوبت شیفتم پیش مادر بوده و وقتی برگردم هم فرداش شیفت هستم .واقعا آوردن مادر برای سفر با توجه به وضعیتش کار درستی نبود اما چه کنم که هر نظر خلاف بقیه هم بدم تاثیری نداره.
الان نشستم توی صحن جامع و قبلش رفتم صحن آزادی از دور سلامی و درددل و دعایی و بعد یادم افتاد به توصیه یه عزیز که گفته بود هر وقت رفتی مشهد فلان نماز رو بخون کامنتش رو پیدا کردم و خوندم کاش که صدایم به بالا برسد نکند بواسطه اعمال نادرستم را دعایم مسدود باشد که دعا از دل مستجاب است نه از لقلقه زبان .ولی خدایا خوب میدانی که با تو لجبازی نمیکنم و هر چه هست از سر کم طاقتی و نادانی هست و گرنه سر وته مرا بزنند باز کنج امن برایم همین صحن و سرا هست . و یاد تو که جز به در خانه تو کجا رو دارم برم؟من دوست ندارم جز به شما به کسی رو بزنم .
با خودم زمزمه میکنم :
دیگر کبوتران همه می دانند احوال این کلاغ سیه رو را
من گرگ قصه های کسی هستم با من چکار ضامن آهو را
ولی نیک میدانم که آقای مهربانی ها واسطه میشوند و از خدا میخواهند همه دغدغه هایم رفع بشند و با دلی شاد از اینجا با دست پر برگردم .
برای همه تون آرزوی برآوردن هر چه در دل پاکتان نیت کرده اید دارم.