سلام اول دوست عزیزی که پیام دادید بنظرم دوستتون باهات شوخی کرده و حرفش جدی نبوده ؛ پس خودت رو اذیت نکن .اصل کار نادی هست عزیزم.
اما حال این روزای همه مون احتمالا شبیه هم باشه .روز جمعه که پیش مادر بودم و البته خیلی هم اذیت نشدم اما من انگار دیگه رمقم خیلی کم شده شاید بخاطر ورزش نکردن و البته هوای گرم هم بهونه هست و تنها ورزشی که من مجازم پیاده روی آروم هست . دریا هم ترجیح به نرفتنه چون اصلا قسمت بانوان نداره و وقتی میای بیرون جای مناسبی نیست بری حداقل لباست رو تعویض کنی .بی خیال
موقعی که بلاگفا باز نبود اینقد حرف تو ذهنم بود که بنویسم که الان اصلا حوصله ندارم فکر کنم چی بودن و چی میخواستم بنویسم.
توی ۲۴ساعت پرستاری از مادر حدودا ۱۲ساعت من و مادر تنهاییم و من اون لحظه ها برام راحت تر میگذره حتی اگه مادر اصلا آرووم نباشه تحملش راحت تر هست این هفته به حال مادرم که احتمالا از اخبار این روزها دور بوده و شاید هم بخاطر داروها واکنشی نداشت البته برداشت منه غبطه خوردم حسود پلاستیکی شدم رفت.
خونمون در حال ترکیدن هست یعنی توی همین چند روزه سرخکنمون خراب شده بود کتری برقیمون هم سوخته بود بعد آبسردکن نشتی داشت بعد ماشین لباسشویی بدون روشن بودن آبگیری میکرد بعد فاضلاب گرفت بعد ....
حالا کی حال داشت و حوصله بره دنبال کارها همسر گرفتار و اونقدر فشار اداره روش هست که بیاد خونه حالی براش نمیمونه یه عالمه کارتن کتاب درسی و غ درسی هم توی راهروها یه وضعی هست .این وسط دوتا مهمونی حج دعوت شدم یکی دیشب بود که اصلا نشد برم از بس بی حال بودم یکی امشب هست که واجبه برم دوست قدیمی ام هست .و خیلی مدیونشم.اگه به خودم باشه توی غار تنهایی میموندم.
از بس،اخبار این ور و اون ور رو چک کردم اوردوز کردم من سالها بود ااین اعتیاد رو ترک کرده بودم مثل یه فرد معتاد حرفه ای که رسیده بود به یه نخ سیگار در ماه اما انگار دوباره مبتلا شده ام که باید ترکش کنم.از زندگی افتادم .
دلم میخواد عین ملوان زبل یه معجون بخورم انرژیم زیاد بشه پاشم قشنگ کل خونه رو محکم بتکونم قبلش کل مغزم رو گردگیری کنم و یه کم سبک بشم.
از این روزا هم میگذریم مثل روزهای کرونایی سختی ها میگذره نمیمونه.
صبح داشتم فکر میکردم مثلا من الان میلیاردها دلار یهو گیرم بیاد پامیشم میرم از این جا ته دلم هرچی فکر کردم دیدم نههههههه .
یه مدت شاید چند ساعت یا چند روز باید مغزم رو خاموش کنم باید مجدد ریست بشم .زندگی ادامه داره اگه هوای شهرتون خوبه پاشید پنجره رو باز کنید و به جای من چند نفس عمیق بکشید و بزارید نسیم دل و جانتون رو نوازش کنه .چند قدم توی خیابانتون راه برید و لذت ببرید .
پاشم برم ببینم میتونم تمام دق دلی هام رو سر مرتب کردن خونه خالی کنم و شاید بعدش سبکبالتر پاشم .من که در این غوغا نه صدایی دلم رو لرزانده نه خاری به پای عزیزی رفته نه خراشی به زندگی افتاده اینچنین خسته ام شرمسارم از خودم .
اگر کامنت دادید زود جواب ندادم ببخشید ببینم میتونم یه کم به خودم فرصت بدم .
خدایا پناهمون باش الا بذکرالله تطمئن القلوب