اینقدر تلخم که با صد من عسل نمیشه خوردم. گروه خاتواده که رفتن راهمیمایی اربعین واقعا تو دوراهی رفتن ونرفتن بودم که اونا رفتند وهمون روز رفتن اونا پاسپورتم تمدید کردم و نرفتم تو سامانه سماح ثبت نام کردم وتاریخش هم گذشت من از ابنکارهای نصف ونیمه و تصمیم های که به موقع تکلیفش مشخص نکردم زیاد دارم زیادی این دست واون دست میکنم و بعد میشینم غصه مبخورم خودازاری هم یه بیماریه ناعلاجه
شاید یه دلیل تلخیم ثبت نام تو یه دوره زبان هست که علی رغم شیک بودن تبلیغاتش بعد از یکسال بالاخره ثبت نام کردم وپول دادم والان اصلا از اون چیزی فکر میکردم وچی شدش کلافه ام.
دختر بزرگه بخاطر من کنکور داد ایندفعه رشته ای که دوست نداشت رتبه اش خیلی بهتر از رشته خودشه انتخاب رشته کرد اما ذوق نداشت بهش گفتم دوست نداری نفرست نمیدونم چیکار میخواد بکنه نمیدونم از بس من غر زدم میگه نمیره رشته ای که یکسال رفته با معدل نزدیک به ۱۸هم دوترم رو گذرونده نمیدونم از اون خوابگاه خودگردان لعنتی ناراحته که به امان خدا شش طبقه رو بدون نظارتی در هر واحد ۳۰تا دختر چپوندن که صدای اهنگ بی موقعشون،سیگار کشیدناشون و سرقتهای وقت وبی وقتشون دخترم رو کلافه کرده و من ناراحتم که چرا اینقدر عرضه ندارم یه شرایط بهتر فراهم کنم و همسر که حس میکنم همه چیز رو سپرده به من چنان در کار اداره غرقه کاش حداقل حقوق و مزایایش جبران نبودنها و ....بود نیست یه حقوق افتضاح و مسئولیتهای فراوان وحواشی که براشون میسازند چقدر اصرار کردم به فکر شغل دوم باش و....
نمیشه اینجا از همه دردها نوشت و حتی اینجا هم برای منی که خیلی برونگرام سخته وقتی از اینده دخترا میگنم همه میگن خدا بزرگه و....
دغدغه اینده بچه ها رفاهشون و انرژی که برای من نمونده انرژیم ته کشیده یعنی تحمل دوساعت ماندن در جمع رو ندارم هراسون
پی نوشت :
یه عالمه نوشتم پاک شده البته بهتر
میگذره این حال بد باید پاشم با تلخی من زندگیم شیرین نمیشه.
خدا همین نزدیکی هاست .بغلم میکنه من دوباره سرپا میشم.