مامان فرشته های شیطون

مدتهاست برا پست هام عنوان نمیزارم که فقط دوستای ،قدیمی بخونند :

۱-واقعا دل به دل راه داره دقیقا سه شب پیش بود توی بالکن خونمون به آسمون نگاه میکردم و یه لحظه دلم واسه کامنتهای عزیزی تنگ شده بود که واقعا برام انسان بسیار ارزشمندی هست و از ته دلم برا سلامتي و حال خوبش دعا کردم وخیلی دلم میخواست از حالش خبردار بشم دیروز که وقت کردم وبلاگ رو باز کنم با دیدن کامنتش حال خوبی بهم دست داد ممنونم در این مشغله ها من رو یادتون بود تولد مغز بادامتون مبارک باشه الهی زود زود کل خانواده با حال خوب و خوش،و شاد دورهم جمع بشید آنچه خوبان همه دارند شما یه جا دارید من به دعای شما محتاجم.

۲-مامان نازنین که برام کامنت میزارین واقعا از خوشحالی شما خوشحالم هیچ عشقی خالص تر از عشق مادر به فرزند نیست اما خوب هرکسی با توجه به شرایطش یه جور ابرازش میکنه مامان من با انداختن استرس به جونمون نشون میداد و من همیشه شاکی بودم اما الان میدونم راه دیگه ای رو یاد نگرفته بوده و چقدر الان درکش میکنم نمیدونید ذوق دخترتون از برگشت شما به همدیگه چقدر زیبا و جذاب بود یه بغل امن و یه زندگی ساده بهترین هدیه شما به دختر مهربونتون هست ممنون که بهم اعتماد کردید.

۳-دخترا همچنان درگیر آنفلوانزا هستند و دختر دومی بدنش ضعیف تر و نیاز به رسیدگی بیشتر داره از طرفی به معنای واقعی از بچگی بد دارو بوده و هنوز هست و مکافاتی باهاش داریم این وسط،باعث اعتراض آبجی هاش قرار گرفتم که بعللله اون رو بیشتر دوست داری .به قول دوست مجازی نازنینی باید یه دمپایی ابری خیس دستم بگیرم و دنبالشون کنم والله

۴-پتو انداخته روسرش و داره به زور من بخور آب‌گرم میگیره که راههای تنفسی مرطوب بشه که کمتر سرفه کنه و همون زیر پتو دعا میکنه خدایا هر کی من رو چشم زده آنفلوانزا بگیره و مسخره بازی در میاره می خندم و دارم فیلم میگیرم یواشکی میگه مامان من میدونم داری فیلم میگیری میگم نهه میگه من مامانم رو میشناسم من پشت سرم هم چشم دارم .میگم میخوام بزارمت تو دیوار میگه آره برا دلقک بازی که بخندی من خوبم حالا مریضم میخوای ردم کنی.

۵-دیشب که رفتم دوباره به مامان سربزنم داشت با عروسک پولیشی ور میرفت سرم رو گذاشتم جای عروسک و دستش رو گذاشتم روی سرم و فیلم میگرفتم میگفتم برام لالایی بخون مامان فقط،با دستش روی موهام می‌کشید بعد دختر کوچیکه فیلم رو دیده میخنده میگه خیلی باحال بود بی بی یکی میزد تو گوشت (.مار در آستین پرورش دادم )

۶-شنیدم یکی از دخترای مجازی خوش قلب و دسته گلم توی یه مسابقه دانشجویی مقام آورده وجایزه گرفته بهت تبریک میگم میدونم خیلی حرف گوش کنی بودی که بهم کامنت نمیدی اما میدونی که من کامنتات رو دوست دارم چون تو از اون دخترهای عزیز دلی هستی که دوست داشتنت رو عملا نشون دادی یعنی راه درست برای زندگیت ،بهت افتخار میکنم که قدر زندگیت رو میدونی و برای بهتر شدنش داری تلاش میکنی ممنونم نازنینم.

در پناه امن خدا لحظه هاتون پر از حس خوب حال خوب و رضایت و ارامش،

اینقد خسته ام اما بسیار خوشحالم .میام مینویسم ۲۴ساعت پرکار پیش مامان و‌مراقبت‌هاش از اون ور دو تا دخترا آنفلوانزا گرفتن و نبودم ازشون مراقبت کنم اما به هرحال سپری شد دختر دومی خیلی سخت بیماره امیدوارم زود خوب بشه .

خوشحالیم هم بخاطر اون مامان خوش قلب و مهربون و دختر نازنینشون خدایا هزار بار ممنونتم.لطفا فقط برام از روزهای قشنگ کنارهم بنویسید و‌ من رو ذوق زده کنید عزیزان ندیده ام.

من سالهاست مینویسم چند روز دیگه تولد وبلاگم هست ۱۳ساله میشه دوستهای زیادی پیدا کردم و بگم که چقدر من ازشون چیزهای قشنگ یاد گرفتم دوستهای بسیار ارزشمند بسیار شریف بسیار دوست داشتنی بسیار خوش قلب یعنی هر کدومشون یه صفت بارز شاخص دارند .این دوستهای ندیده من ،من اصلا فکر نمی‌کنم چه شکلی هستند اما براشون همیشه آرزوهای قشنگ دارم از بین اونها خیلی هاشون وبلاگ دارند خیلی هاشون دیگه نمی‌نویسند خیلی هاشون اصلا نمیدونند من واقعا دوستشون دارم چون خیلی از نظر ظاهر ،اعتقاد ،سبک زندگی و ارزش‌ها با من متفاوت هستند من در زندگی شخصی هم دوستهای زیادی دارم اما دوستهای معمولی و قشنگ سالهاست به اقتضا سنم که دیگه کم کم دارم به ۴۹نزدیک میشم صمیمیت بی حد ومرز ندارم و چارچوب زندگیم بالاخره شکل گرفته و اما اینقد حاشیه رفتم که بگم دوستهای جدیدم خوشحالم از اینکه دارید یه قدم برای زندگی قشنگ تر برمی‌دارید من حس میکنم خدا دعاهام رو میشنوه .تبریک میگم کنار هم شاد باشید.

دلم میخواد از خطاهایی که میشه نوشت و من انجامشون دادم بنویسم که فکر نکنید من خیلی خاص هستم نه والله من هم بسیار خطا کرده ام و یا محیط برای خطاهای معمول الان مساعد نبوده اما میدونم ذات انسان به سوی پاکی و شرافت هست و انسان از خطاهای خودش در خلوت خودش شرمسار میشه .

خیلی خسته ام باید انرژی ذخیره کنم .مواظب خودتون باشید در پناه خدا شاد باشید.

۱-مخاطب خاص من آره بهم کامنت داده قول داد تو رو ببره پیش خودش خدا کنه روزهای خوب کتار هم سپری کنید و همه چیز در نهایت شادی و ارامش باشه قشنگم من کامنتشون رو تایید کردم فکر کنم تیتر پست هشلهف(مرداد ) بود .تا بهبود شرایط ایشون که بتونه تو رو ببره پیش خودش کنار اون زوج بمون عزیز دلم .

۲-اگه به عقب بر میگشتم وقت بیشتری برای تاب آوری بچه ها میزاشتم الان هم قدردان لطف خدای مهربان هستم که بچه ها دارن کم کم مستقل بودن رو تجربه می کنند .

۳-امروز صبح رفتم به مامان سرزدم موهاش رو شونه کردم ماساژش دادم لباساش،رو عوض کردم دست و پا و صورتش رو کرم زدم بدنش رو با پماد مخصوص ماساژ دادم و یادم افتاد که همیشه میگفت چقدر بابات پماد و کرم داره و الان واقعا همه اون پماد و کرم‌ها داره واسه مامان مصرف میشه یه چمدون کرم و پماد و روغن ماساژ به ارث رسیده که توی این یکسال و نیم رفتن بابا همچنان موجودی داره

کلی حرف داشتم بنویسم اما یادم رفت برم دیگه بخوابم که از همون صبحکه بیدارم نخوابیدم شب قشنگی داشته باشید.

وقتی زندگی هدفمند باشه همه چیز راحت تر پیش میره.دایره اطلاعاتت اگه کنترل شده باشه کمتر مقایسه میکنی خودت رو و آرامشت بیشتره.

من اعتراف میکنم خیلی وقتها نا سپاس بودم .بعضی انتخاب ها دست ما نیست من در یه شهر خیلی گرم به دنیا اومدم که وقتی دنیا اومدم احتمالا اصلا شاید شهر هم محسوب نمی‌شده اگر هم محسوب می‌شده امکاناتی نداشته حتی آب لوله کشی نبوده و....

امشب داشتم فکر میکردم وقتی نوجوون بودم یا دانشجو بودم و همسن و سال دختر دومی بودم چه آرزوها و اهدافی داشتم احتمالا دلم میخواسته دو تا دختر و دوتا پسر داشته باشم بعدش مطمئن هستم یه دختر و یه پسر اسم هاشون هم انتخاب کرده بودم اما هیچ وقت نمیشد به کسی گفت تابو بود و حتما الان خیلی ها می خندن واقعا فضا بسته بود به شدت.اگه دخترکی پا کج می گذاشت تاوانش را دخترهایی که اصلا نمی‌شناختنش می دادند سختگیری ها بیشتر و محدویت ها زیادتر.اینکه در آن فضا من دیپلم گرفتم و دانشگاه رفتم واقعا شق القمر بود .

خوب دلم میخواست بعد درسم ازدواج کنم خانه دار باشم و در مقطعی دلم میخواست شاغل باشم کلا در هر مقطعی اهداف و آرزوهام به روز میشد که شاید بروز نبود من دنبال یه ثبات بودم.

الان فکر میکنم من واقعا به همه هدفهام رسیدم شاید دستاورد بزرگی نباشند اما باید شکر گزار باشم و خوشحال باشم که بالاخره با همه سختی ها و مرارت ها و لطف خدای مهربون این جایی که هستم آرزوی سالها پیش من بوده.شاید این مطالب برای خیلی ها خنده دار باشه اما واقعا مستقل شدن آرزوی واقعی دختران اون زمان بود خانواده ها بسیار پرجمعیت بودند درآمدها کم یا تخصیص آن برای امور فرزندان در درجه پایین تر بود جو طایفه سالاری حاکم بود خانه ها شلوغ و پر رفت و آمد و زمان خلوت و تنهایی بسیار کمیاب .و آزادی عمل نبود .

شاید اینکه من واقعا از طبیعت لذت میبرم و دوست دارم همیشه در سکوت و ارامش،و خلوت باشم اشباع ذهن کوچک من در فضای خردسالی و نوجوانی هست از حضور پررنگ دیگران در زندگی ما .

همه اینها رو نوشتم که بگم داشتن هدف خوبه هر چند از نظر بقیه ارزشی نداشته باشه اما باعث حرکت میشه خیلی از همسن های من نمره کیفیت زندگی را از عدد ۳یا ۴شروع کرده اند و الان به ۱۶رسیده اند و فرق دارد با الان که نسل های جدید زندگی را از ۱۶شروع می کنند و تا ۲۰رفتن شاید خیلی سخت باشد اما راه هموارتر هست.

ذهنم رو باید خالی میکردم .امروز ساعاتی رو کنار مادر بودم مادرم بهشت من است دستهای ناتوانش را بوسیدم و کمی سربه سرش گذاشتم در این روز ویژه از همه میخوام برای آرزوی این روزهای من دعا کنند لبخند مادرم را و صدای مادرم را به حرمت امروز دوباره امید بخش روزهای من شوند آمین

ممنون از نگاه مهربانتان

هنوز کامنتها رو نخوندم فقط یکی خوندم سرفرصت میخونمشون جواب میدم .

۱-مخاطب خاص ۱ خوشحالم برات ،خدا پشت و پناهت باشه کاری به گذشته و دوربری ها نداشته باش باور کن هزار تا جون بهم اضافه کردی قول بده بهم همینطور پیش بری ببین خدا چطور کمکت میکنه خوشحالم خیلی خوشحالم.

۲-مهاطب خاص ۲ ،خوش قلب ترین من ،خیلی خوشحالم بهم کامنت دادی ممنون نگران منی ،دختراعالین که حرفهات رو گوش دادن و واقعا خیلی ماهن که روی حرفت حرف نمیزنن .من شرمنده ام که نتونستم مونس خوبی براشون باشم اما خوشحالم که حرفام یه ذره باعث‌بهتر شدن شرایطشون شده که اگر شده هم لطف خدا و همت بچه ها خودشون بوده و کمک تو و پشتکار تو هم قسمت مهم ماجراست.

۳-آبان رو با سرعت نور سپری کردم اونقدر پر مشغله و پر از اتفاقات ریز و درشت ،دو تا فامیل پدری راهی آسمون شدن و یه جورایی خانواده ما حامیشون شدن چون بزرگتر داشتن اما شرایط،بزرگتری رو نداشتن منم فقط توی مراسمات بودم اما خوب همین کلی وقت و توان ازم گرفت اینجا هنوز مراسمات حداقل سه روز طول میکشه تدفین و ختم و هفتم اونم کل روز رو در برمی‌گیرد و مراسم شبانه هم ضمیمه هست .

۴-تولد ته تغاری و کلی تولد دیگه تو آبان بود از وقتی آبجی هاش به لطف خدای مهربون راهی دانشگاه شدن تنها شده و حالش خوب نبود سعی کردم با هم بریم کیک و‌گل گرفتیم و یه ساعت هم به انتخاب خودش کادو گرفت خیلی سعی میکنه حواسش باشه که من رو ناراحت نکنه وشاید من ناخواسته معذبش میکنم چه فاصله ای شده بین نسل ما و نسل های بعد از ما، ظاهر ها همه شیک بعضا عجیب و غریب اما از درون آشفته و سر درگم ،کاش بشه کمی کوتاه بیایم و یه کم نسل جدید تا زندگی ها قشنگ تر بشه من بهتر شدن رابطه ام با دخترهام رو مدیون دختران مجازی هستم که در حرفهایشان همه به دنبال یه نفر بودن که مادرانه دوستشون داشته باشه و من ازشون ممنونم که بهم تلنگر زدن که همه انسانها قلبشون به سمت خوبی و راستی و پاکی هست حتی اگر ظاهرا اینطور نباشند.

۴-مامانم کمی بهتره روزای بحرانی زیادی پشت سر گذاشتیم سطح انرژی مادر یا بیش فعاله یا بیهوش ،پزشکش رو برای بار سوم تغییر دادم چون فقط میتونم آنلاین ویزیت مادر رد انجام بدم شرایط سختی بود اما به لطف خدا گذشت و البته فشار جسمی زیادی هم بهم وارد شد اما خدا رو شکر که خدا نظر لطفش رو داشت که هر کاری برا مادر میکنم دیگه فقط لذت میبرم عاشق اینم ببرمش حموم موهاش رو بشورم و شامپو بزنم خدایا به حرمت مادران مقرب درگاهت مادرم رو و همه مادران رو بهبودی کامل عنایت کن که من جز پناه بردن به تو راهی ندارم. یه چیز خنده دار هم بگم من واسه اینکه مادر حس خوبی داشته باشه یه عروسک خرسی نرمالو که امتحان کردم باطریش کار نمی‌کرد که صدا بده یه شب گذاشتم بغل مامان (بماند که اطرافیان اولش بهم میخندیدن )خوب نصف شب بود دراز کشیده بودم پایین تخت مادر که یهو صدای خرناس اومد مادر که شب ها خواب نداشت و اصلا دراز نمی کشید رو بزور خوابونده بودم چشمم رو تخت مادر بود دیدم مامان بلند شده و صدای خرناس هم بلنده منم گیج ویج بودم هی اطراف تخت نگاه میکردم این صدا از کجاست تا متوجه شدم صدا از خرس هست مامان برا اینکه بلند شه با دست اونقدر به خرسه فشار آورده بود که باطریش شارژ شده بود نصفه شبی کلی خندیدم و جالب بود اصلا نترسیدم.حالا دستم انداختن اطرافیان که عروسک هایی که صداشون خراب شده رو بدیم مامان درستشون کنه.

۵-خوشحالم بالاخره اون دانشگاهی که دوست داشتم دخترا رفتن چون واقعا دلم میخواست برن یه جایی که واقعا در محیط علمی واقعی قرار بگیرند و صرفا گرفتن مدرک نباشه هر چند قبلا بهشون التماس میکردم فقط،یه مدرک تو شهر خودمون بگیرن و دهان بقیه رو ببندم .الهی که از انتخاب هاشون راضی باشند و از محیط درس لذت ببرند هر چند زندگی توی خوابگاه دانشجویی مشکلات خودش رو داره اما بنظرم بچه ها رو صبورتر میکنه آخ چقد دلم میخواد یه روز برم کل دانشگاهشون رو بگردم و ذوق کنم خدایا هزار بار شکر که کمکمون کردی خدای مهربان دست بخشنده و کریمانه ات رو بر سر همه فرزندان این مرز و بوم بکش که بسوی تو و به یاد تو و برای تو هر قدمی بردارند ضرر نکرده اند و تو بهترین مونس و پناه آدمیان هستی.تو که باشی آنقدر کافی هستی که هر سختی میشه ما رایت الا جمیلا.

۶-هوا عجیب و غریبه درجه هوا ظهرها به ۴۱هم میرسه و شبها خنک ،ظهرها انگار خورشید از پشت یه ذره بین عظیم میتابه خدایا پاییز داره تموم میشه و ما حتی یه روز آبزی هم نداشتیم از لطف و کرم و مهربانی بی نهایت این سرزمین تشنه و روح های پریشان ما رو سیراب کن و ما رو به خودمون واگذار نکن .

۷-یه سری مطالب حذف موقت شد شاید کامنت اون دوست مهربون که نوشته بود برام چه فرزند نجیبی هستید توی همون پست ها باشه میخوام بگم دوست خوش زبانم کاش لایق تعریف قشنگت باشم برام دعا کن باشم من اینجا از بدخلقی هام که نمینویسم فقط،همین رو بدون که اطرافیان خیلی وقتها از کمال‌گرایی من شاکی میشن بازم ازت ممنونم .

دوستای نازنینم مرا از دعای خیرتون بهره مند کنید که خدای مهربان دعای بقیه رو در حق همدیگه زودتر اجابت میکنه ممنون که بهم سر می‌زنید. زندگی مجموع همین شادی ها و سختی هاست در شادی ها خویشتندار و در سختی ها صبورتر باشیم زندگی میگذره .

در پناه خدا آرووم و شاد باشید .

فعلا بدون ویرایش منتشر میکنم