ساعت پنج صبح خوابیدم ساعت ۶همسر که خبر نداشت من فقط یه ساعت خوابیدم چون بهش سپرده بودم بیدارم کرد و چند دقیقه قلبم گرومب گرومب میزد و حال بدی داشتم اما پاشدم و قورمه سبزی رو کامل بار گذاشتم همسر رفت برا بقیه خریدها منم کم کم خونه رو مرتب کردم امد واقعا توان نداشتم به سالها قبل فکر میکردم خدایا من چطوری واسه ۶۰نفر غذا میپختم با اونهمه مشغله کاری و بچه داری ومسئولیتهای جورواجور هیییی جوانی 😅
خلاصه کم کم دخترا بیدار شدن درحالیکه روزهای دیگه خوابند اما کم کم ویندوزشون که بالا اومد یکیشون دیوارها رو گردگیری کرد یکی جاروبرقی کشید دختر بزرگه هم سالاد درست کرد واتاق من شلخته رو مرتب کرد🤭🤭
صبح اول وقت به خواهرزاده ام هم پیام دادم با همسرش ناهار بیان بارداره واستراحت مطلق بعد مامان وبابام هم گفتم اونا هم همسر سر راه اداره شون رفت اوردشون
ته چینم اماده بود برنجم شفته شد چون یه عالمه برنج خیسونده بودم و رنگینک هم اماده کردم ۶تا بشقاب خیلی خوشگل شدن اما حیف عکسشون نگرفتم سبزی خوردن پاک کردم و تا همه اومدن شد ساعت یک ونیم ناهار کشیدم خوب دست تنها بودم واسه کشیدن ناهار تقریبا چون نه همسر ونه دخترا نمیتونستن برنج بکشن تو دیس و خورشت توی کاسه ها؛ ولی سفره رو جیدن منم بی خیال تزیین سفره و زیباییش و... شدم کلی هم تشکر کردند من مرتب مشغول اوردن وسایل بودم یه جیز بگم اگر یه وقت رفتید جنوب در برخی مناطق معمولا میزبان خصوصا خانمها سر سفره نمیان چون دوست دارند همه چی مرتب باشه و به مهمونشون خوش بگذره وکم وکسر نباشه پس حمل بر بی احترامی نبینید جز رسوماته البته من چون بوی غذا بهم خوردده بود و اشتهام رو از دست داده بودم مهمونام خودمونی بودن سر سفره نرفتم بعد از ناهار ظرفها رو اوردن تو اشپزخونه و من حتی توان گذاشتن ظرفها داخل ماشین ظرفشویی نداشتم داداش که خواست بره پسر ۵سالش نرفت موند و توی سه ساعت اول دختر دومی که فوق العاده حوصله بچه ها رو داره از خستگی بازی کردن باهاش بیهوش شد دختر کوچیکه غش کرد😅بعد رفت کلاس طراحی بعد همسر لو باطری شد من کلا باریم از کار افتاد دختر بزرگه باهاش بازی کرد ماشاالله سه ساعت تمام یک ریز درحال حرکت بود و بالاخره بهونه رفتن گرفت و باباش پیام داد بیداره همسر الان بردش خونه .خدا به داد زن داداش برسه😅😅😅
الان خسته روی مبلم و دارم مینویسم اما حال روحیم خوبه وقتی بابا که فکر نمیکردم بیاد اومد به سختی از پله بالکن اومد بالا به کمک همسر زیر لب دعا میکردم خدایا به یمن قدمش تمام دغدغه ها ومشکلاتمون رفع بشه وقدمش مایه خیر و برکت باشه انشاالله ممنون رضوان خانوم عزیز که یکبار برایم گفتید که موقع رسیدگی به پدر برای خودتان دعا کنید 🥰🥰🥰