۱-نوه خوشگل خواهرم بستری شد به علت عفونت ریه،همون که موقع سونو میگفتن مشکل داره و بعد از یه عالمه ام ار ای و ...معلوم شد سالمه.خیلی دوست داشتنی هست یه جورایی شبیه کاراکتر انیمیشن بچه رییس..دیدن چهره بی حالش اذیتم کرد الهی امروز مرخص بشه.مواظب خودتون و عزیزانتون باشید.
۲-دختر ارشد ما هم سرما خورده ،غصه اش اینه من که جایی نرفتم آخه عشقم تو نرفتی ویروس که میتونه بیاد خونه ما .از یه جایی اومده دیگه،زندگی هم دقیقا همینه تو به بقیه کار نداری و سرت تو لاک خودته یهو میبینی تیر وترکش میخوری باید یاد بگیری از خودت محافظت کنی اونم نامحسوس.چون انسان موجودیست اجتماعی.
۳-یادتونه پارسال من یه کم طلا گرفتم طلا سقوط کرد بعد چند وقت پیش فروختم طلا الان با سرعت نور رفت بالا .بعنوان عامل اختلال در بازار طلا نگیرنم خوبهجدا از شوخی همون طلای پارسال امسال قیمتش دوبرابر شد.چه میکنه این تورم سرکش.
۴-یه هفته هست میخوام برم یه سی تی بنویسم واسه مامان نمیشه دیروز که عزمم جزم کردم صبح زود زنگ زدن نیا امروز دکتر نیست.حکایت مکتب رفتن حسنی در روز جمعه.
۵-دختر اوسط (چند وقت پیش میخندید ما تو وبلاگ مامان؛ بزرگه و وسطی هستیم بعد آبجی کوچیکه پرنسس )دیروز با دوستاش که یه اکیپ ۵نفره هستند رفتند خونه باغ بابای دوستش.همه شون رو میشناسیم تا یه حدودی در یک سطح فرهنگی هستیم بعد زنگ زدم میگم رسبدین؟میگه آره میگم منم بیام .میخنده میگه :چه غلطا.
میگم وا مگه آدم با مامانش اینطوری حرف میزنه؟ میگه :اوج صمیمت هست باهات راحتم. میگه حالا شاید شب هم بمونیم بعد غروب زنگ زدم میگه مامان هیچکی نیست ما رو برگردونه میخندم .میگم مهم نیست همونجا بمون .میگه دوستم میگه خانواده ام به سرپرستی قبولت میکنند.
وقتی برگشت گفت آخ من تا یه ماه نمیخوام دوستام رو ببینم
نگاه فانش به زندگی رو دوست دارم ارثیه خانواده پدریش هست وگرنه ما خیلی جدی هستیم وسختگیر. و این خصلتمون رو دوست ندارم.
۶-چقدر ما آدمها عجیب غریب هستیم هر چند وقت یه بار میرم یه پست قدیمی میخونم میگم وا این من بودم ؟چرا این شکلی بودم؟باورم نمیشه انگار خودم ننوشتم .این باعث میشه اگه یه فردی قبلا رفتارش مورد پسندم نبوده و الان بهتر شده رو درک کنم آدمها مدام در حال تغییر وتحول هستند و چه خوبه که خیلی ها با بالا رفتن سن پخته تر و صبورتر میشن.باید از پیشرفتشون خوشحال باشیم.
۷-با خواهر زاده ام داریم میریم بیمارستان بعد من توی راه خیلی سرفه میکردم میگه خاله بنظرم تا برسیم اونجا تو رو بستری کنند نوه مون رو مرخص کنند
۸-از بیمارستان که برگشتم مستقیم رفتم پیش مادر ؛دو ساعت و نیم موندم موقع برگشت میگه حالا که ما تنهاییم تو هم میخوای بری.نگاهی به دو تا خواهر و دوتا داداش،و نوه ها میکنم میگم مامان راضی باش،دیگه .۵ساعت بیرون خونه بودم واقعا باید برمیگشتم و خودم رو سر شارژ میزدم عین موبایل.برگشتم یه نیم ساعت کنار بچه هام و بعد در حال خوابیدن و کتاب صوتی شنیدن .که بالاخره خوابم برده بود.شب قبل تا ساعت ۳خوابم نبرد امشب ساعت۳بیدار شدم .
۹-نمیدونم چرا مورچه ها به خونمون حمله کردن جارو برقی کشیدم و یه جاهایی ناجوانمردانه سم مورچه زدم دخترم ردشون رو میگیره میگه مامان ببین تو پریز برق هستن اونجا لونه شون هست میگم احتمالا دارن ارز استخراج میکنن.
۱۰-اقا خرگوشمون ۶ساله هست بعد دخترا بحث میکنند میگن خرگوشها چند سال عمر میکنند میگم ۱۵سال ؛بعد بغض میکنند اوضاع وقتی بدتر میشه که سرچ میکنند و میگن الان به سن انسانی ۵۷سالشه بعد میگن وای نههه اگه بمیره و...فاز خارجکی برمیدارم میگم اوه این غصه ندازه که منم ۵۰سال دیگه نیستم که یهووو اشکهای دختر وسطی بی صدا سرازیر میشه.من دست نامادری سیندرلا رو از پشت بستم .(بعد فکر میکنم چقدر اذیت میشدم هر وقت بابام میگفت یه روزی من نیستم) ناخواسته باعث غصه بچه ها میشیم.
اصلا بچه اینقد سوسول والله.عمر نوح که نداریم که توقعت رو بیار پایین بچه
۱۱-یکی از بزرگترین دستاوردهای این هفته ام این بود که در چند بحث فرسایشی خانوادگی تونستم تا حدی سکوت کنم و این برای من که اگه حرف بزنم طرف با خاک یکسان میشه در حد مدال نقره المپیک ارزشمنده.
تا سلامی دیگر در پناه حق شاد باشید و اروووووم.