مادر روی تخت دراز کشیده و خوابه 'اینقدر در طول روز با آن پاهای کم توان راه میرود شبیه کودک نوپایی که از کنترل خارج هست و شبها با هر تکان خوردنی ناله می کند. گاهی آنچنان آرام هست و لحظه ای طوفانی.افکارش که یادش میرود و میخواهد صحبت کند کلافه میشود.
سعی می کنم آرام باشم و طبق موقعیت های پیش آمده رفتار کنم اما خوب منم انسان کاملی نیستم و مرتب اشتباه می کنم و خودم را سرزنش میکنم ولی سعی می کنم زود خودم رو ببخشم تا انرژیم ذخیره شود و بهتر فکر کنم.
مادر گاه سوالات نامفهومی میپرسد و نمی دانیم چطور جواب بدیم که حس نکند جوابمان سربالا هست.
گاهی خواهرک میگه چرا ؟؟؟و من توی دلم میگم شاید باید ماهم در معرض این امتحان قرار میگرفتیم تا بقیه رو قضاوت نکنیم که مادرشان آلزایمر گرفت ولی براش کاری نکردند و....هر چند که من و تو شاید قضاوت هم نکردیم.
من از انسانهایی که موقعیتشان را می پذیرند و با خودشان در صلح هستند خوشم میاد و بهشون غبطه میخورم و اعتراف میکنم که خودم یکی از بدقلق ترین موجودات هستی در پذیرش بوده ام .توی فامیلمون که ایران هم نیستند دختری با سندرم داون متولد شد بنظرم الان باید ۲۳ساله باشه و مادرش از روزی که تشخیص دادن گفته بود من هر چه در توان دارم برای مراقبت از دخترم انجام میدم و بقیه اش به خدا می سپارم و چند ماه پیش عکس دختر رو توی یه مجلس عروسی دیدم مثل بقیه دخترها همه کنار هم .
.یا وقتی پسر جوان و خوش آتیه از همین فامیل در اثر تصادف آسمانی شد با داشتن ۳فرزند مادرش زود خودش رو جمع کرد و حمایت از عروس و نوه هاش رو بعهده گرفت و به زندگی برگشت و هر بار میاد ایران ،آرامش و متانتش برام خیلی قشنگه اینکه خودش رو در غصه غرق نکرده و با توجه به شرایط خودش باری بر دوش بقیه فرزندانش نشده
.اینکه زندگی رو یه سفر بدونی و باور کنی هبچ سختی ماندگار نیست خیلی هنرمندانه هست. و همه اینها بدست نمیاد جز با یه باور قلبی و توکل بر آفریننده ای که همیشه کنارمون هست اما نمی بینیم.
توی چند روز گذشته که هوا یهووو گرم شد قشنگ رفتم دوش گرفتم و زیر کولر خوابیدم و اینچنین بود که ویروس رو خیلی قشنگ مهمون کردم و الان چهار روز هست که درگیرم.خدا کنه دیگه امروز برداره بره و برای منم درس عبرتی بشه که از اینکارهای بچگانه انجام ندم.
یه چالش دیگه ای که باهاش مواجهه هستم افزایش وزنم هست که بنظرم بالاترین وزنی که تاکنون داشته ام رو رکورد زده ام و دارم به خودم مرتب میگم هر بار توبه شکستی باز آ و نا امید نشو حالا جای توبه رو باید رژیم بزارم . بی تحرکی بخاطر دیسک گردن و کمر هم بهونه خوبی بود که به اینجا برسم دوقدم پیاده روی کردم چنان پاهام له شدن که الان یه هفته هست با هیچ دارویی بهبود پیدا نکردن.
خلاصه اوضاع مان قمر در عقربی هست که بماند ولی چون میگذرد غمی نیست.
از خدا برای همه مان شادی و برکت سلامتی و ثروت و دلی خوش و قلبی آرووم آرزو میکنم.