پنجشنبه دهم اسفند ۱۳۹۱ | 23:2 | مامان فرشته -
امروز صبح مثل یه زن خونه دار پاشدم بعد صبحونه همسر گفت :بابای همسایه خونه قبلی رحمت خدا رفته بریم مراسم ختم من هم گفتم باشه بچه ها مشغول بازی با رایانه بودند ما رفتیم و اونجا چقدر زن خانه دار ترگل ورگل دیدیم آنهم در مراسم ختم و از خودمان که نصف آنها هم سن نداشتیم خجالت کشیدیم بعد اومدیم خونه سرگیجه لعنتی دوباره اومد همسر میگه داری تلقین میکنی ولی من حالم بده دوباره کمی استراحت و بعد چون بچه ها بستنی و هله و هوله خورده بودند و من هم بی حال ناهار املت خوردیم و بعد نماز و تماشای فیلم سینمایی شبکه دو و بعد پاشدم دستی به سر و روی باغچه خونمون کشیدم خیلی گلها رو دوست دارم تو هر ظرفی که داشتم گل کاشتم یه ساله تونستم از دست وروجکها گلدون داشته باشم.هر وقت گل میکاشتم چون دوتا باغچه قرینه داریم یکیش متعلق به پیکاسو و اون یکی برا دختر عنکبوتیه و اگه یه گل تو این باغچه سبز میشد اون یکی میکند میذاشت تو باغچه خودش رقابتی بود گفتنی و خلاصه گلهای بیچاره پرپر میشدندبعد همسر هم زحمت فرش 6متری هال کوچیکه کشید و حسابی اون رو شست و دخترهای بزرگوارش هم حسابی خودشون رو خیس کردند و ماهم سه تاشون رو انداختیم تو وان ،تا اونها حموم کردند واسشون شام دمپخت درست کردم با سالاد.خونه هم تمیز و مرتب آرزو داشتم مهمون بیاد ولی از بس من آدم خوش شانسیم مهمون وقتی میاد که خونه ما مثل کشتی شکسته باشه که جوراب تو یخچال باشه و شیشه مربا تو کمد دیواری .خلاصه الان هم که خسته بودیم خوابمون نمیبره.خدایا در این شب رحمت و مغفرت همه اسیران خاک رو آرامش عطاکن .آمین