مامان فرشته های شیطون

باتوجه به حال نداری و ضعف و سرگیجه سه روز مرخصی گرفتیم تا حداقل استرس اداره نداشته باشم خدا روشکر بهتر شدم دیروز با همسر رفتیم چند تا مغازه همه جنسهای بنجول با قیمتهای مسخره من هم فعلا هیچی نگرفتم دختر بزرگه مانتو میخواد که معمولا سایز دختر ده ساله کمتر تو شهر ما براش چیزی پیدا میشه امون از شهرهای کوچیک که اگه پول داشته باشی هم چیز خوب گیرت نمیاد خلاصه دیشب رفتیم پیش مادر شوهر دلمون واسش تنگ شده بود امشب هم دوتا عروسی دعوتیم ولی من حوصله ندارم شاید یکیش رو برم چون آشنای نزدیک شوهره.دیشب دختر دومی از دختر اولی پرسید درخت تو حیاط چند سالشه گفت فکر کنم 4سال گفت خوب سه ساله دیگه که هفت سالش شد میزارمش تو گلدون میبرمش مدرسه درس یاد بگیره بشینه کلاس اول آخه نه اینکه خودت خیلی درسخونی که حالا به فکر باسواد کردن درخت افتاده همچین استعدادهایی تو خونه ما هست ببینم کی ژاپنیها بیاین و این دختر پرفسور ما دختر عنکبوتی رو بدزدند.الان پتوهایی که ریخته بودم تو وان و وقت نشد سراغشون برم بوی نم گرفتن مجبور شدم دونه دونه بندازم تو ماشین لباسشویی آخه مادر باهوش از اول اینکار میکردی چرا فکر نکرده کار میکنی مادر ،مغز ما دیگر درست کار نمیکند چه میشود کرد پیر شده ام آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟