بعد ناهار با مادر شوهر ظرفها رو شستیم چایی درست کردیم و ساعت 4 فلنگ رو بستیم و رفتیم یه دور زدیم توی شهر و بستنی زعفرونی خریدیم و خوردیم و اومدیم خونه با وجود کمبود خواب ،خوابم نبرد تکالیف دختر عنکبوتی مونده بود یه ساعت باباش باهاش کردم نیم ساعت من تا تمام شد دمار از روزگارمون در اومد .
غروب خواهر چهارمی اومد خونمون زیاد ننشستند جواب آزمایشهایش رو اورد خدا روشکر موردی نداشت و زود رفتند چون از فردا باید برن سرکار درکش میکنم واقعا با بچه سر کار رفتن خیلی دغدغه داره.
شب هم خواستم آب پریا نگاه کنم خواهر سومی زنگید بیا بریم پیاده روی ما هم رفتیم نیم ساعت پیاده روی اومدیم خونه و با بچه ها یه عالمه گردو شکستیم خوردیم و بعد لباساشون اتو کردم و وسایلشون رو گذاشتم و لقمه برا مدرسه گرفتم تا مسواک بزنند و بخوابند شد 12بعدش هر کار کردم خوابم نبرد اومدم سر نت دیدم قطعه زنگیدم 2020گفتند سیگنالها قطع شده فردا صبح وصل میشه اون موقع دلم به شدت برای معتاد جماعت سوخت چه دردی دارد خماری تا خوابیدم شاید ساعت دو ونیم شد الان بارون قشنگی میاد هر کار کردم خوابم نبرد اومدم بنویسم .
خدایا دعا موقع اومدن بارون به اجابت نزدیکتره :الهی همه و همه سلامت ،عاقبت بخیر و آرامش و شادی درونی داشته باشند و هر آنچه خدایا برای خوبان درگاهت میخواهی برای عزیزان و دوستان و همه مردم خوب جهان عنایت کن آمین.