البته موقع حرکت روحانی کاروان صدقه جمع کرد چون مدیر کاروان شب قبلش خواب بد دیده بود فکر کنم یه صدهزارتومنی صدقه جمع شد آخه اکثر کاروان زن بودند و خانومها عاشق شهادت .
رسیدیم سامرا وای کاملا نظامی بود به نظرم جز زوار ایرانی زوار دیگری نبود زیارت هولکی شاید یک ساعت هم نشد زیارت دو امام بزرگوار و عمه امام و مادر بزرگوار امام زمان و دیدار سرداب امام زمان وای کاروان زیارتی از تبریز اومده بودند چه نفسی داشتند نمیدونستیم چه میگن ولی اشکها از دیدگان سرازیر میشد هرچه بود حرف دل بود که بر دل مینشست اگه به من بود کاروان خودمون رو ول میکردم با تبریزی هامیرفتم ولی امکان نداشت.
بعد تحت شدیدترین تدابیر امنیتی حرکت کردیم سامرا مانند خرابه ی بود که دل آدم ریش میشد از مظلومیت امامان ما قربانت یا مهدی چقدر دلم بیشتر از همیشه هوای تعجیل در فرجت را کرد.من حتی از سربازهای سامرا میترسیدم .
بعد ناهار رفتیم سید محمد جای با صفایی بود زیارت عموی امام زمان که به شیر معروف بود و ناهار را که خوردیم حرکت به سمت کاظمین وقتی به هتل رسیدیم سریع در اتاقها جا گرفتیم و من غسل زیارت کردم هتلمان یه جای خلوت بود و پایان خیابانش بن بست در ذهنم میگذشت عجب جایی است برای بمب گذاری آخه تاریک هم بود رفتیم گنبدین امام از دور خیلی زیبا بود وای زیارت پدر و پسر امام رضا وقتی وارد شدیم بوی حرم امام رضا میومد چه حس آشنایی بودنماز خواندیم و زیارت کردیم نسبت به همه جای که زیارت کردیم شلوغتر بود و شلوغیش بیشتر مرا یاد امام رضا و حرمش انداخت.بعد هتل و شام نه چندان خوبش و دوباره زیارت ساعت دو شب رفتیم و نمازصبح خواندیم و خداحافظی با امامانی که کمتر از نصف روز توفیق زیارت داشتیم ظلم است ای خدا لعنت کند آنانی که باعث حمله به زوار و شیعیان میشوند خدا لعنت کند آنانی که به حرم امامان معصوم ما رحم نمیکنند صبح موقع حرکت از هتل در خیابانها سه چهار بار گلدسته و گنبدها را دوباره دیدم و آرزو کردم به زودی برگردم و بعد راه طولانی و جاده های داغون کشور عراق ساعت دو رسیدیم مرز که کمی هم اذیت شدیم وقتی رسیدیم به مرز ایران در شلمچه فهمیدم خدایا امنیت چه نعمتی است قربان خاک گوهر خیز ایران ،قربان آرامش کشورم و قربان آسمان ایران که هیچ جای دنیا وطن نمیشود نماز ظهر و عصر خواندیم سوار اتوبوس شدیم توی راه از خرمشهر در شب سوم خرداد و شب تولد حضرت علی (ع) در سربندر نماز مغرب و عشا خواندیم و بعد شام که از همه شامها وامصیبت تر بود ولی بیخیال و بعد حرکت به سوی خانه ساعت 4صبح رسیدیم همسر اومده بود دنبالم جالب بود جمعیت زیادی هم اومده بودند و خداحافظی با همسفران خوبمان و امید به زیارتی دوباره از همون لحظه ای که برگشتم در وجودم جوانه زد خدایا به قول آن هموطن که نوشته بود کربلا رفتم آرام بگیرم دیوانه تر و پریشان حالتر شدم .امید که هرکه آرزوی سفر دارد در شب سوم شعبان برات کربلا را به او عطا کنند انشاالله