خلاصه آقا ما که هر شب از بیخوابی می نالیدیم تا سر میزاشتیم میرفتیم اون دنیا ضمن اینکه سرما خورده بودم و گیج و منگ بودم تا 5 روز شاید روزی 20 ساعت خواب بودم و ساعتهای بیداری مهمون داشتیم و مرتب فامیل و اقوام اومدند و یه روز هم که کل خانواده های خودمون و شوهر رو دعوت کردیم و ناهار دادیم .
تا یه هفته مرتب دوست و آشنا اومدند و خلاصه این قسمت هم از بهترین قسمتهای زندگی ما بود حالا که برگشتم روزی چند بار از همسر خواهش میکنم بزار امسال یه بار دیگه برم اما تا کنون موفق نشدم .به خدا پر رو نیستم خیلی دلم تنگ شده برا کربلا چه کنم دست خودم نیست.
قرار بود 9 خرداد بریم مشهد که چون من مریض بودم کنسل شد ضمن اینکه من جون نداشتم با اتوبوس برم پول هواپیما هم نداشتیم خیلی گرون بود .شاید خدا خواست بعد ماه رمضون رفتیم ان شاءالله
اما این روزها ما دوباره شبها بیخواب میشویم گاهی تا اذان صبح خوابم نمیبره ولی نماز خوندم کمپلت میخوابم تا نماز ظهر تصمیم دارم نمازها رو اول وقت بخونم چون یه داستان شنیدم که جوانی از عارف بزرگ شیخ حسنعلی اصفهانی میپرسه سه کلید بده برای آرزوهام که میخوام عمرم زیاد بشه ازدواج کنم و روزیم زیاد شه برا هرسه میگه نماز اول وقت بخون چون شاه کلید همه خواستها و آرزوهاست .