اما این روزها که اکثرا به مهمانی گذشت یه شب خونه بابا به افتخار عموی گرام که از خارج اومده بودند و من خوابم برد فقط همسر رفت و یه روز هم خونه داداشم که هم خونه جدید ساخته بودند و رفتند منزل نو که ماشاالله منزل بزرگ و زیبایی بود و انشاالله همیشه در این خونه جشن و شادی به پا شه و بهمون خیلی خوش گذشت به جز پیکاسو که آخرش از دست دختر دایی هاش دلخور شده بود و میخواست ما رو هم قورت بده از بس این دختر زود رنج هست هرچی ما گفتیم اشکال نداره اما مگه به خرجش رفت تو این زمونه دیگه بچه ها گیس و گیس کشی ندارن رفته وبلاگ دختر دایی ها و واسشون نظر گذاشته که شما جن هستید نه فرشته !اونها هم کلی گله و شکایت عمه دخترت بد شده کلی بهشون خندیدم و میدونم فردا دوباره با هم دوست میشن.
شب هم رفتیم منزل دایی و پسر دایی که از مشهد اومده بودند بعد یه سر خونه پدر شوهر که اونها هم رفته بودند خونه عمه همسر که تازه آنژیو کرده بود و ما هم رفتیم اونجا و عیادت بعد با مادر شوهر اومدیم خونه احساس کردم مادرشوهر ناراحته پرسیدم چیزی شده دیشب خواب میدیدم از دستمون ناراحتی؟ گفت : اره نگران همسر بودم اصلا نه زنگ زده نه اومده خوب اومدیم خونه به همسر میگم مرتب برو به مادرت سر بزن میگه والله من میرم ایشون نیست بچه ها هم بهشون میگم به مادر بگید من اومدم اونها هم همیشه خدا یادشون میره.
بهش گفتم تو هر روز اونجا رد میشی روزی یه بار یه سر بزن تا هم اون دلش راضی باشه هم دعای مادر پشت سرت باشه .کار راحت تر از این.
خدایا بخاطر همه خوبیهایت ممنون و شرمنده ام بخاطر همه بدیهایم . دلم ماه رمضون میخواد چقدر به تو نزدیک بودم و الان احساس میکنم چقدر از تو دور شده ام خدایا بیا دوباره من را به خودت نزدیک کن اما با شادی
دلم برای آغوش گرمت ای محبوب بی همتا تنگ شده است.و سخت محتاج توام.