یه هوای بهاری هست اینجا باور کنید که اینقدر هوا عالیه که دلم میخواد ساعتهاپیاده روی کنم اما چه کنم این دخمل کوچیکه نمیزاره میگه منم بیام چون پریروز این بچه بارون ندیده رفت زیر بارون و از دیروز تا حالا تب کرده تازه شربت سفکسیم تموم کرده بود که دوباره تب کرد الان بهتره کم و بیش تب داره اما خدا رو شکر بد نیست منم از دیروز در عملیاتی انتحاری خونه رو تمیز کردم و کافی است سیم ثانیه غفلت کنم که قوم الظالمین خونه رو زیر و رو کنن .به ململ میگم تو خونه رو ریخت وپاش کردی؟برگشته میگه :نه عمه ام ریخته. یا میگم میای کمک کنی خونه رو مرتب کنیم ؟ میگه :خوب مگه کشک بادمجون درست میکنم ؟ دارم کمکت میکنم دیگه . هرچی میگم یه جوابی داره. دیروز از خیابون رد شدیم مغازه لباس عروس دیده میگه مامان وای چه لباسهای خوشگلی ٰمیگم :ایشاالله عروسی دخترم میگه من که بابا ندارم ؟ میگم :وا یعنی چه ؟ میگه خوب من به شوهر میگم بابا.
ای داد بیداد از دست این بچه های امروزی. خدایا شکرت در این روزهای سوگواری به یادتون بودم به یادم باشید که محتاج دعاهای شما هستم.