اما روز دوشنبه که اولین نتیجه خاندان ما تحت عمل بود دومین نتیجه خاندان (نوه خواهر بزرگه )به دنیا اومد اون هم یه پسر ناناز که انشاالله قدمش واسه همه مبارک باشه .ما هم دوبار بهشون سر زدیم وای وای چقدر گریه میکند کلی یاد نق نق های دخترهای بدجنس خودمان و ان روزگاران نه چندان دور افتادیم حالا که از دیدن این نورسیده برگشتیم ململ فرمودند خوب ما هم نی نی میخوایم .ای داد بیداد که ما به او نگاهی کردیم بچه زود پشیمون شد نه بابا نی نی برای چیمون هست .دیروز خواهر کوچیکه با قندکشون اومدند منزل ما و بعد با ململ داشت ماکارونی میخورد به ململ میگه راستی نی نی شما کجاست؟ من داشتم ظرف میشستم و گوش میدادم ململ گفت ما سه تا نی نی دنیا اوردیم که خودمونیم دیگه هم نمیخوایم حالا قندک میگه خوب به مامانتون بگید خیلی غذا بخوره تا نی نی دار بشه آقا اینقدر ما خندیدیم ململ گفت خوب اونجور که فقط شکم مامان بزرگ میشه چه بگم والله .این تب نی نی دار شدن تو خونه های ماها داره غوغا میکنه ایشاالله همه نی نی ها سالم باشند بچه نعمت هست اما خوب خیلی فداکاری میخواد بزرگ کردنش .که مادرهای قدیم داشتند اما الان دور زمونه فرق کرده.دیشب هم با خواهر کوچیکه رفتیم خونه بابام که بقیه خواهرها اونجا بودند و اینقدر بچه هامون شیطونی کردند که خدا میدونه منم کمرم درد میکرد و بی حوصله بچه ها رو برداشتم راهی خونه نی نی جدید شدم تا رسیدم 5دقیقه نشده بود خواهرها اومدند اونجا اینفدر خندیدم گفتم بابا ما از دست شما فرار کردیم یه 15دقیقه نشستم و بعد رفتم خونه داداش بزرگه و اونجا عکسهای مریض تهرونیمون که با واتس آپ فرستاده بودند نگاه کردم کلی اشک تو چشام جمع شد یه 20دقیفه نشستم که همسر از جلسه برگشت و یه دور در سطح شهر زدیم و دو کیلو انار خریدیم اومدیم خونه تا ساعت 11بیدار بودم بعد به زور بچه ها رو بردم مسواک زدند مسواک چه عرض کنم خمیر مالی دندونها بود و بعد زیر باد خنک پنکه خوابیدم (نخندید شما دارید از سرما یخ میزنید اما هنوز پنکه روشن میکنیم البته من سرما رو دوست ندارم همین باد بهاری رو خیلی دوست دارم).صبح تا 9خوابیدم حسابی تنبل شدم همسر امروز هم جلسه داشت والان کلی کار دارم پدر خانواده به امر مهم تلویزیون نگاه کردن و بچه ها هم مسئولیت بزرگ خونه به هم ریزی و بازی کردن مشغولند مادری که پای لب تاب بشینه باید هم شوهر و بچه هاش اینجوری باشن هی داد بیداد زن هم زنهای قدیم.