همونروز که حالم بد بود و خانه بسیار بهم ریخته و اعضاخانواده ما هم اصلا درس همکاری بود که تو کتاب دوم یا سوم دبستان داشتیم نخوندند که یاد بگیرن. رفتند به سلامتی سر درس و کارشون و من موندم یه عالمه کار و یه سردرد وحشتناک و دوتا روسری گنده که سرم رو باهاشون بسته بودم کنار بخاری خوابیدم دیدم زمان میگذرد تلوتلوخوران پا شدم رفتم برنج درست کنم که تلفن زنگ خورد شوهر خواهر آچار فرانسه مان بود که همیشه زحمتش میدیم و کارامون رو بنده خدا انجام میدن گفت خواهر نی نی دار مریضه و سرم داره گفتم باشه نیم ساعت دیگه میام قبلش هم به همسر گفتم آقا واسه ناهار خورش سبزی از بیرون بگیره .همسر که اومد بچه ها رو از مدرسه اورد من رو رسوند خونه خواهر که خواهر کوچیکه هم اونجا بود و من سرم رو وصل کردم همسر اومد اونجا خوب ،جسمم که بیمار بود از نظر روحی هم داغون بودم دوست داشتم کنار خواهرام بمونم به همسر گفتیم 5دقیقه خورشها رو برسون خونه تا بچه ها خودشون ناهارشون رو بخورن که نرفت زنگ زدیم هرچه خواهش دختر بزرگه کردم اماده بشن بیان خونه خالشون که نیومدند منم دست از پا درازتر واسه اینکه اون روی سگم بالا نیاد اومدم خونه البته پیاده تا رسیدم مطلب رو گذاشتم بابا من بی جنبه بی جنبه ام در حد ملی و جام جهانی که نه در حد کهکشان راه شیری.
بعد دیدم بشینم غصه بخورم بدتر میشم یه بار تو عمرمون عاقلانه فکر کردم از ساعت یک تا سه ظرفها رو شستم اشپزخونه رو برق انداختم و جارو برقی کشیدم هال رو مرتب کردم و خلاصه ساعت 3رفتم پیش خواهرام تا غروب موندم و بعد اومدم خونه ولی با اهل خونه سرسنگینم .حالا من اهل دکتر رفتن نیستم بده هزینه رو دوششون نیست نمیتونن یه کم هوای من رو داشته باشن خوب من هم مریض میشم دوست دارم حداقل کارای خونه رو انجام بدن یه روز مرخصی بگیرن منم تصمیم گرفتم اقدام متقابل کنم میدونم نمیتونم ذاتم اینجوری نیست دیروز دختر بزرگه میگه مامان دستم هنوز درد میکنه میگم خوب طبیعیه افتادی دیگه هرکی خربزه بخوره پای لرزش هم میشینه . همسر هم میگفت سمت راستش یه کم درد داره منم گفتم خوب برو دکتر من نمیدونم .اخه تا یه تار موشون درد میگیره من کل زمین و زمان رو بهم میریزم تا یه دوا براشون پیدا کنم بعد 5روز با سردردهایی که داشتم کور میشدم تنها هنرشون اینه بریم دکتر آقا مریض بیشتر از ذکتر به پرستاری احتیاج داره.
دیروز هم در همین راستا خونه کمی بهم رخته که خواهر 2و همسرش اومدند اولش دستپاچه شدم ولی بعدش فکر کردم اصلا بی خیال من که ربات نیستم وقتی خودم به خودم رحم نمیکنم از بقیه چه انتظاری هست ولی کلا دستم نمک نداره این بود انشای من.
خدایا دوستت دارم بیشتر از کهکشان راه شیری