جمعه هجدهم بهمن ۱۳۹۲ | 20:8 | مامان فرشته -
این هفته هم سپری شد و من اصلا به کارهایی که مدنظرم بود نرسیدم اصلا نمیدونم چطور گذشت دیشب عروسی دعوت بودیم قبلش رفتم پیش بابام مامانم با داداشها رفته بودند گشت و گذار منم از ساعت 5عصر تا 8شب موندم پیش بابام و بعدش یهو هوس رفتن به عروسی به سرم افتاد هوا خیلی سرد بود دخترام گفتند نمیایم منم چون تو این ماه سه تا عروسی دعوت بودم ولی نرفته بودم چون این عروسی تو حیاط خونه بود و باب میل من رفتم رفتنمون هم برا خودش برنامه ای داشت قرار بود با خواهر نی نی دار بریم که اون نیومد و با خواهر 2رفتم و عروسی هم خوب بود و شامش هم همینطور و بعد با زن داداش 3برگشتیم امروز هم همسر رفت بیرون ساعت 9 صبح بود و ساعت نه و نیم زنگ زد بچه ها رو بیدار کن بریم بیرون شهر منم واسه اولین بار نه نگفتم و سریع ناهار رو آماده کردم و وسایل گذاشتم و تا بچه ها اماده شدند ساعت 11شد که حرکت کردیم و رفتیم روستای ابا اجدادی همسر و چون همسر همیشه با خانواده من بیرون میرن امروز فیلش یاد هندوستان کرد و رفتیم اونجا بچه ها هم حسابی بهشون خوش گذشت بعد هم خواهر برادرهای همسر اومدند و مردها والیبال بازی کردند و من هم با دوتا دختر کوچیکام رفتیم تو سبزه ها و به گشت و گذار گذرونیدم بعد ناهار و چای و میوه و تخمه شکستن و.... عصر هم بچه ها رفتند گل بازی و حسابی توی گل ها گیر کرده بودند کلی من رو تو دردسر شستن دست و پاهاشون انداختند و بقیه رفتند به جاهای دیگه سر بزنند اما ما ساعت چهارو نیم برگشتیم و 5خونه بودیم و بچه ها رو حموم دادم و الان اومدند با گلهای که با خودشون اوردند کلی خونه و زندگی من رو گل مالی کردند و یه نیشگون هم تقدیمشون شد و لباسهاشون مجددا عوض شد و الان یه مامان اخمو نشسته پای لب تاپ .کلا این دخترها از من حساب نمیبرند آخه چرا مادر هم مادرهای قدیم البته پیش خودمون بمونه ها ما هم زیاد از مامانمون حساب نمیبردیم و کلی اذیتش میکردیم چوب خدا هم که صدا نداره.
خدایا تو را سپاس برای اینکه هستیم و از زندگیمان لذت میبریم.این لذت را برای همه مخلوقات دو پا آرزومندم