27اسفند که از اداره برگشتم حسابی خسته بودم اونقدر که حال هیچ کاری نداشتم روز 28هم فقط کمد دیواریها رو مرتب کردم و عصر به زیارت اهل قبور لحظات بسیار تلخی بود و فقط اشک و اشک و اشک و...روز 29رسید قصد خونه تکونی نداشتم اما ساعت 8صبح انگار زنگ هشدار وجدانم به صدا دراومد که بابا سال داره نو میشه و خونه ما پراز خاک و خل و.... شروع کردم به خونه تکونی دخترام هم اومدن کمک اول اومدم پنکه ها و سقف و پرده ها و لوسترها رو گردگیری کردم بعد مبلها رو جابه جا کردم که کلی دخترا کمکم کردند بعد کلی ظرف شستم و سرویس های بهداشتی رو دادم همسر شست انصافا خوب برق انداخته بود.اتاق دخترها رو سپردم به خودشون ناهار رو مهمون مامانم بودیم بعد ناهار برگشتم و همسر رفت فوتبال علی رغم تمایل من
من آشپزخونه رو مرتب کردم دیوارها رو دستمال کشیدم درها رو تمیز کردم حیاط شستم کلی پتو شستم خلاصه ساعت دوازده ونیم شب در حالیکه از شدت کمردرد اشک میریختم یه دوش گرفتم و یه آمپول واسه خودم تزریق کردم تا بتونم سر سفره هفت سین بشینم قبلش بچه ها رو حموم دادم کلی غر سر همسر زدم البته حقش بود ولی دلم براش میسوخت 
سفره هفت سین که دختر بزرگه زحمت تزیینش رو کشید و انداخت و گذاشتن یه عالمه شکلات و آجیل که بچه ها خیلی دوست داشتن و گذاشتن عیدی ها لای قران بیدار کردن دختر دومی و باباش به صد مکافات بالاخره سال 93که پر از ماجراهای دلگیر بود تموم شد و سال 94رسید بچه ها رو بوسیدم همسر خواب آلود بود یک ساعت هم نخوابیده بود که بیدارش کردم بعد عیدی به بچه ها دادم و ساعت سه خوابیدیم خدایی واسه نماز صبح بیدار شدیم ناهار مهمان خانواده همسر بودیم در حالیکه همه خواهر برادرها خونه بابا بودند و از فرداش هم بابا سفرهای نوروزی راه انداخت که سوم عید اومدن خونه ما و پختن غذا واسه چهل و خورده ای انسان دوست داشتنی (ماشاالله)و لبخندها و اشک ها بخاطر نبودن .................
خلاصه تعطیلات ما تموم شد و 5فروردین سرکار اومدیم و یک دنیا کار و................
دلشوره ها از سال قبل تو دلم مونده بود و خوب نمیشد که رو اوردم به خوندن دعای توسل و زیارت عاشورا و حدیث کسا خدا رو شکر بهترم.واقعا محصول دعا آرامش هست.
دیروز هم تقویم 94برداشتم و کل اهداف اقتصادی ،زیارتی ،شخصی وخرید و.... لیست کردم که انشالله امسال تحقق پیدا کنن .
سیزده به در هم هیج جا نرفتیم شب خونه بابا جمع شدیم توی حیاط و بساط درست کردن نان روغنی پختن و...فرداش هم به دستور پدر همه از خونه غذا درست کردیم و بردیم خونه اونها دورهمی خوردیم اگر چه شستن ظرفها و جا سازی اونها جهت کمک به مادر کلی وقتمون رو گرفت ولی خوب بود عصر هم رفتیم مزار عزیزانمون یادشون به خیر.
خدایا چنان کن سرانجام کار توخشنود باشی و ما رستگار 