پسرهای سربه زیر و ومودب که در شیفتهای کارورزی و کار آموزی هوایمان را داشتند و کارهای مریضهای مردها را دور از چشم مربی ها برامون انجام میدادن کلا روی دخترای کلاس غیرت داشتند یا اگه در کلاسمون باز بود و پسرای کلاسای دیگه رد میشدن پا می شدن در کلاس رو می بستن.
دخترامون با وجود زیبایی بسیار ساده و سنگین بودند کلا به هیچ پسری رو نمی دادند یادش بخیر.
خلاصه بهتون بگم با همه این ها من کاملا از جمع دخترای کلاسمون جدا بودم چون خوابگاهم رو با همشهرهایم گرفته بودم خیلی هم نسبت به خودم سختگیر بودم و متاسفانه از خوشیها و شیطنتهای بچه ها استفاده نکردم سالها بعد حسرت اون روزها رو میخوردم و همیشه خواب بچه های کلاسمون رو میدیدم و هر دری میزدم پیداشون نمی کردم تا پارسال اتفاقی یکی از بچه ها رو پیدا کردم و تازه متوجه شدم اونا گروه همکلاس ها دارن و بالاخره دوستام رو پیدا کردم و امسال یه قرار واتساپی گذاشتیم واسه 22بهمن شب رستوران
من هم خیلی دلم میخواست برم به سختی برنامه هامون رو جور کردم و با همسر و بچه ها راه افتادیم و شب رفتم سر قرار اول که رفتم بچه ها رو پیدا نکردم یه خانم ازدور دیدم رفتم ادرس بپرسم تا گفتم ببخشید خانم متوجه شدم یکی از همکلاسیهاست خنده ام گرفت خودم رو پرت کردم بغلش بعد اومدیم دیدم ادرس درسته من بچه ها رو نشناختم یکی یکی بچه ها اومدند از جمع تقریبا هفده نفری دخترامون هشت نفر بودیم خیلی خوش گذشت مهمون یکی از بچه ها به صرف پیتزا ما هم دو نفری یه پیتزا سفار ش دادیم تا اسراف نشه بعد از خاطرات دوران تحصیلمون و از بچه هامون و شوهرامون و محل کارمون صحبت کردیم جالب بود فقط یکی از بچه ها شاغل نبود و یکی مجرد مونده بود که البته هیچکدومشون هم نتونسته بودن بیان رستوران رو سرمون گذاشته بودم از هشت شب تا ده و نیم نشستیم دوستمون از شیراز اومده بود اون عاشق بوشهریهاست گفت عامو اگه شیراز بود الان بیرونمون کرده بودن بوشهریا خیلی ماهن
موسیقی زنده داشتن اما مگه صدای هرهر کرکر بچه های ما میزاشت متوجه بشیم چی میخونه بنده خدا .کلی هم دخترامون خوشگلتر و سانتال مانتال شده بودند چه شب دلچسبی بود خلاصه با تمام سختی های راه و ... خیلی خوش گذشت البته ده و نم زدیم از رستوران بیرون وای چه شب سردی بود منم لباس گرم نداشتم دندونام از سرما بهم میخورد یه نیم ساعت بعد بچه ها من رو رسوندن محل اقامتمون همسر هم خیلی زحمت کشید و بچه ها رو برده بود بازار و براشون خرید کرده بود بعد هم برده بود پیتزا خورده بودن .خلاصه یه سفر یک روزه که به دل همه مون چسبید موقع برگشتن هم سه جا وایساد و یه جا نمایشگاه محصولات عشایر بود واسه دخترا روسری گرفتیم و نون محلی قوچان که تو هوای سرد خیلی چسبید خدایا شکر برای نعمتهای بی پایانت