وای بالاخره امروز دختر عنکبوتی و ململ مدرسه شون تموم شد یعنی اینقدر من خوشحالم حداقل برا صبح بیدار کردنشون راحت شدم .
همچنان سرمون شلوغه کارهای اداره کمی کمتر شده اما تو خونه مون غوغاست از ظرفهای که شسته شده ولی سرجاشون نزاشتم ایضا لباسها
وقت کم میارم اینهفته هم که کلکسیون دردها رو داشتم از گوش درد تا کمردرد و..... که دیگه دارم بهشون عادت میکنم .
گذر زمان بهم یادداد خیلی سخت نگیرم قبلا ها خیلی سخت گیر بودم اما الان دیگه نه
قبل تر اگه میرفتم تا کسی سرسنگین هست باهام کلی ذهنم درگیر میشد اما الان میدونم من مسئول دیدگاه اونا نیستم والله کمی دلخور میشم بعدش بی خیال هیچکس ارزش اون رو نداره ادم آرامش درونش رو بخاطرش بهم بریزه البته تو مسایلی که من نقشی ندارم
اینقدر ملت ازم توقع دارن من بیچاره ای که اگه از تشنگی هم بمیرم انتظار قطره آبی از کسی ندارم.
دو هفته گذشته وقت ناهار درست کردن نداشتم به یمن وجود خواهرای گلم هر روز خونه یکیشون اواره شدم و بقیه هم سر رستوران سلامت باشه .
اخر هفته پرکاری خواهم داشت یه عالمه کار انجام نشده اما امیدوارم بتونم انجامشون بدم.
امروز جشن الفبا ململ من بود قربون دختر خوشگلم برم باسواد شده میتونه برام نامه بنویسه سپاس از معلم خوب دخترم و همه معلمها که خوش به حالشون شغل انبیا رو دارند انشالله همشون سلامت باشند و غرق در آرامش