از بچگی نمیتونستم زیر بار زور برم و این رو همه میدونند و داستانهایی از کتک هایی که میخوردم ولی زیر بار زور نمیرفتم همچنان برسر زبانهاست هیهات من الذله
مثلا داداشم نصف شبی ما کوچکترا رو مجبور میکرد بریم از انباری تاریک پیاز بیارم تا با نیمرو بخوره بقیه میرفتن ولی من کتکه رو میخوردم ولی نمیرفتم میگفتم خودت باید بری و البته این در مواقعی بود که پدر نبود وگرنه با وجود بابا هیچکی جرات زورگویی نداشت جز بابام خودش
خلاصه حالا که یه مورد پیش اومده و یه جماعتی میخوان حق شرعی و قانونی ما رو شریک بشن و منطقی هم ندارند اقای همسر از بس دچار تنش شده و متاسفانه انگار تو بچگی حسابی تحت ظلم قرار گرفته نمیتونه از حقش دفاع کنه چون از تنش متنفره چون حوصله خونواده اش و الم شنگه هاشون نداره چون تو خونواده عملا منطق و انصاف نیست منم 20سال تحمل کردم و فقط احترام و دوری از تنش و خودخوری ولی دیگه کارد به استخوونم رسیده دیگه نمیتونم تحمل کنم و مسلما میبینم برای احقاق حقش ضمن نارضایتی محض از عملکرد خونواده کاری انجام نمیده و عملا احساس میکنه فایده ای نداره از اونطرف منم از بس تو گوشم خونده شد و مطالعه کردم صله رحم و احترام والدین و ...میفرستمش خونه باباش وقتی برگشت هم داغم تازه میشه شدم مثل زنی که خودش سرخودش هوو اورده صبح از حرص پیاده اومدم اداره همین حالم رو بهتر کرد ولی تو راه نگام اسمون بود خدایا چرا من ؟چرا هیچ کاری نمیکنی میدونی و کاری نمیکنی اصلا با خدا دعوام شد و مثل خل مغزها زیر لب غرولند کردم تا به اداره رسیدم خدایا فقط کمکم کن و امروز یه خبری بهم برسه که حال دلم بهتر بشه یا انیس القلوب