اصلا باورم نمیشه یکماه هست که ننوشتم اخ از تنبلی و بی برنامه بودن یعنی به همه وبلاگها سرزدم غیر خونه خودم. بزار ببینم چی یادم مونده.خوب شب یلدا و روز پرستار باهمدیگه متقارن شد و زن داداشام دوتا کیک خوشگل برام پخته بودن و همسر هم روز قبلش تیمش باخته بود اصلا توجهی نکرد و شدید دپ بود
و حالا خوبه 24ساعته وقتی مریضه خدمات ویژه نرسینگ میگیره روز بعدش نقدی ریخته بود به حسابم خوب کلی ذوق کردم .اصلا پول همسر یه مزه دیگه داره![]()
شب یلدا متاسفانه همه دور هم جمع بودند و توی ویلای ساحلی خارج شهر که من غایب بودم البته خوب ویلا هال خیلی بزرگی داره که قشنگ شصت نفر با فاصله میتونن بشینن و بعد فهمیدم همون شب خواستن واسه من جشن هم بگیرن دیگه ساعت ده شب رفتیم و یازده ونیم برگشتیم به احترام خانواده.و کیکم هم اوردم یکیش تقسیم شد. گذاشتم روز بعد عصر خواهرام اومدن تقسیمش کردیم خودم هم یه ذره خوردم عالی بود ای ول به زن داداش هنرمند که یه جورای با من همکار بود ولی از کار انصراف داد و الان هم خیاط هنرمندیه هم شیرینی پز ماهر و توی همه کارهای هنری دستی برآتش داره کلا خوش به حالش هست البته خدا رو شکر مشکل مالی ندارند.
خلاصه بعد از شب یلدا هم فکر کنم دوسه روز مادر مریض بود که بهتر شدند خدا روشکر.بعدش یه روز پنجشنبه صبح با همکارا هماهنگ کردیم صبح زود رفتیم کنار ساحل زیبای شهرمون و اونجا بساط پختن نون روغنی پهن کردیم و هرکدوم یه وسیله اوردیم خلاصه خیلی خوش گذشت.البته بدون بچه و با رعایت همه نکات ایمنی.و ساعت نه برگشتیم .هوای عالی و من هم زود رسیدم عکس طلوع خورشید گرفتم اگه شد عکساشون رو میزارم.
پنجشنبه هفته قبل هم همه دوره هم خونه باغ جمع شدن که من نرفتم کلا مخالفتهای من به مذاق هیچکی خوش نمیادو بعضی وقتها تسلیم میشم اینهم از روحیه مقاومتی من![]()
جمعه صبح دخترا رو بیدار کردم و با همسر رفتیم بیرون شهر و کنار ساحل بکر وشنی یکی از روستاهای ساحلی توی الاچیقهای کپری صبحونه خوردیم یه عالمه راه رفتم و دخترا هم واسه خودشون چرخیدن و همسر هم کنار ساحل بایه چوب خطاطی تمرین میکرد.دستخط زیبایی داره.
یکشنبه ململ مریض بود و تب داشت و من مرخصی گرفتم ازش مراقبت کردم دو روز بعدش تولد دختر بزرگه بود هرسال کیک میگرفتم بهش پیشنهاد دادم روز تولدش مرخصی بگیرم بریم بیرون خرید که گفت نه، منم شبش رفتم یه کیک برونی کوچولو تک نفره گرفتم روش شمع گذاشتم با یه بافت خوشگل آبی نفتی یه بسته کاپوچینو ویه بسته شکلات و یه ساک ورزشی صورتی نایک و مجبورش کردم ازش عکس بگیرم همه سالها یه عکس تولد ازش داشتم بچه که بود سالی دوبار تولد میگرفتیم همیشه شاکی بود شما تولد واسم نمیگیرید
الان بزرگ شده میگه این سوسول بازیها چیه.باز واسه تولدش مرخصی گرفتم باهم رفتیم ارایشگاه موهامون کوتاه کردیم وبا حال خوبی برگشتیم موهام هم بعد دوسال دادم دست ارایشگر اما متاسفانه هرسال کلی پول میدم رنگ موردنظرم در نمیاد و سفیدیهای فراوون موهام رنگ درستی نمیگیره اولش کمی به خودم غر زدم بعد بی خیالش شدم جنس موهام بده وگرنه چه معنی داره ده تا ارایشگره کارشون خوب نباشه.موهام هم کوتاه کردم چیزی که قبلا جراتش نداشتم همسر هم اصلا دوست نداشت اما قبلش بهش گفته بودم ولی خودم عاشقشم.
دیشب هم دختر بزرگه گلو درد داشت امروز امتحان داره خداکنه اذیت نشه.خدایا شکرت برای همه روزهای خوب و تحمل برای روزهای نه چندان خوب.