یکی از عادتهای غلطی که سالها قبل داشتم خونه تکونی رو میزاشتم اواخر اسفند همیشه خدا تا لحظه سال تحویل گرفتار بودم موقع سال تحویل عین یه جنازه میشدم اخلاقم که نگو دیگه ظرفیت نداشتم الان فکر میکنم چه دل خجسته ای داشتم مسئولیت سه تا بچه و کار بیرون و سرزدن مداوم به بابا و مامان دیگه خونه تکونی تقریبا دست تنها ظلم مضاعفی بود به خودم الان چند سالی هست کمی اوضاع بهتره اصلا دو سال بخاطر انواع بیماریها خونه تکونی جدی هم نداشتم الان که بچه ها بزرگترند خوب کمی اوضاع بهتره واسه امسال شهریور بعد رنگ امیزی خونه فرشها رودادم قالیشویی و ابانماه هم کل در و پنجره ونرده ها رو رنگ کردند و بقیه کارها رو از امروز استارت زدم تا ۲۵اسفند که هر روز یک قسمت انجام باشه اینجوری نه سیخ میسوزه نه کباب متاسفانه من کار زیاد از خودم کشیدن رو از مامانم یاد گرفتم اما دلم نمیخواد دخترام از من خودازاری یاد بگیرند دلم میخواد سالم به سن سالمندی ومیانسالی برسند .
حاشیه :مل مل اومد میگه مامان هدفت از دنیا اوردن من چیه ؟می خندم ته دلم میگم الهی فدات بشم تو سوپرایز خدا بودی هدف کجا بود بهش میگم تو بدنیا اومدی تا دنیا رو جای بهتری کنی تو خیلی مهربون وپر انرژی هستی برگشته میگه حالا نمیشد من روخارج دنیا میاوردی؟من
اصلا وطن پرستی توی این خونه موج میزنه