دیشب ساعت 12خاموشی زدم بلکه خواب فرشته های شیطون تنظیم بشه اما نتیجه ان شد تا ساعت سه ونیم صبح بیدار موندم
(اقتدار مادرانه )و نشستیم به خاطره تعریف کردن و چشمهای خوشگلشون از تعجب گردالی میشد اقا شهر ما در کودکی واسه خودش یه چیزی شبیه روستاهای محروم فعلی بود نفت ،گاز ،گمرک، صیادی و ....هزاران منبع درامد اما همه اش نوش جان پایتخت و مرکز نشینان.الان هم بعد از سالها هنوز امکاناتی ندارد و تا یادم هست و تا الان هنوز اب شیرین رو میخریم و اب بی کیفیتی که همیشه خدا سهمیه بندیست و امکانات درمانی که نداریم اگر یک دهم درامد شهر رو خرج خودش کنند یه دبی کوچولوی ایرانی تبدیل میشود بگذریم.به امید روزی که ایران فقط تهران نباشد و همه امکانات عادلانه در سطح کشور توزیع شود.و ماهم عادت به بدبختی نکنیم
کوچیک که بودم هر روز صدای مردمیانسالی را می شنیدم که با الاغش دبه های اب رو توی کوچه میگردوند و اب شیرین میفروخت دختر بزرگم میگه جای کرونا خالی نباشه
اون اب رو از چاهی در باغی در نزدیکی شهر می اورد و همه هم از اون اب می خریدند اب لوله کشی هم از چاههای اطراف که بی نهایت شور و پر از املاح و نتیجه آن موهای وزوزی و دندانهای زرد بچه های جنوب چون فلوئور اب خیلی بالا بود.هر چند الان بیشتر خانه ها برای شیرین شدن اب دستگاه تصفیه خانگی دارند که متاسفانه برای هر لیتر اب تصفیه سه لیتر اب هدر میره من که به جای اینکه این اب هدر نره با شیلنگهای باریک که از اشپزخانه به هال و از طریق کف شور به باغچه هدایت کرده ام تا حداقل باغچه رو ابیاری کنه اما نود درصد خانه ها این اب به فاضلاب میریزه دیگه خودتون حساب کنید میلیونها لیتر ابی که فقط مصرف خوراکی نداره چطور هدر میره.الان هم اب لوله کشی تقریبا همون اب قدیم هست اما مخلوطی از همون اب چاه با لوله کشی سراسری.و بعد از حمام موهای ما عین همون عکس معروف اینشتین مثل برق گرفته ها
از مدرسه رفتن براشون گفتم و اینکه من سه بار در طول مدرسه کتک خوردم هر سه به ناحق
(خیلی طفلکی بودم )سال اول بچه ها یه شعر نامتعارف زمزمه میکردن که زیاد هم حالا ناجور نبود بعد گزارش من رو داده بودن (جاسوسی تو خونش بوده
الان رفیقم هست البته من که یادم نمیومد خودش تعریف کرد الان یه ده سالی هست جاسوس نامرد رو میشناسم
)اقا جلو بچه ها با خط کش مخصوص ناظم دستام متبرک شد بعدها به ناظم گفتم وقتی دبیرستان بودم ریلکس گفت نمیزدم که الان اینجا نبودید
یعنی من اون لرزش لبهام از بغض و غافلگیر شدنم اصلا یادم نمیره قضیه برا 38سال پیش هست البته دیگه بهش میخندم
کتک دوم سال دوم با بچه ها تو حیاط روی نیمکتهای شکسته بازی میکردیم یه دختر بود انگاری تازه اپاندیسش عمل کرده بود و این بچه ها هولش دادن انگاری بخیه هاش باز شده بود کلا تو ذهنم این بود روده هاش پیدا بود ![]()
البته بنظرم این تصور ذهنیم باشه بعدها که رفتم سرجراحی ها اینقدر به خودم خندیدم خلاصه انداختن گردن من و همون قضیه سال اول دوباره تکرار شد.![]()
سال سوم اقا من تو خونه مون با خیل عظیم بچه های فامیل که همیشه خونمون پلاس بودن بازی میکردم نمیدونم چی شد سرم گرفت به لبه تیز چارچوب در و به مدت سه روز گیج و منگ در بستر افتاده و اصلا دکتر رفتن احتمالا سوسول بازی بوده یا بعلت کثرت بچه ها حالا یکی کم میشد ایرادی نداشته
یه کم بهتر شدم رفتم مدرسه از قضا معلم که یادش نبود من روزای گذشته غایب بودم من رو اورد واسه ریاضی و من بلد نبودم حالا از ضربه قبلی هم من گیج بودم چون همیشه شاگرد زرنگی بودم و معلم هم توقع نداشت کله آسیب دیده ما رو زد به تخته و ستاره هایی هست که در انیمیشن تام جری موقع ضربه دیده میشه همونطوری شدم .
دیگه خدا رو شکر تا اخر مدرسه کتکی نخوردیم .همه اینها قابل بخشش هست اما در مدرسه ای که سال دوم دبستان رفته بودیم سقف مدرسه شیروانی بود بعد با تخته حالت سقف کاذب درست کرده بودند که یک دریچه داشت و داخل اون خیلی تاریک بود الان فکرش میکنم احتمالا انباری بوده هیچی دیگه ما رو میترسوندن هرکی درس نخوند و شیطونی کرد میبریمش داخل این انباری و من همیشه از این انباری میترسیدم اقا این شکنجه های که به ما دادند توی زندان ابوغریب ندادن
الان بچه سه ساله با این حچم اطلاعات اصلا تو کتش نمیره اونجا زندان بوده والله ما چقدر ستمکش و ساده بودیم.
حالا دوران مدرسه بهترین دوران زندگی من بود حدس بزنید بقیه اش چه خبر بوده
وقتی دیپلم گرفتم چقدر غصه خوردم که مدرسه تموم شد واقعا تنها سرگرمی ما مدرسه بود ولی خوب رفتم همونسال دانشگاه ومتوجه دنیای جدید و....شدم حالا از دوران دانشگاه و اینکه چقدر خنگول بودم هم خواهم نوشت.
این وسط دختر بزرگه میگه یه بار کلاس سوم دبستان یکی از همکلاسیها زمین خورده بوده و کمی دهنش خون اومده و بچه ها انداختن گردنش و معلم بی تحقیق بهش گفته بود میدونی اگ دندونش میشکست دوماه زندانی میشدی میگفت من همش خودم رو توی زندان تصور میکردم (الهی بگردم مادر )
خلاصه اگر معلم هستید و یا انشاالله در اینده معلم میشید حواستون باشه این قضاوتها و برخوردها تا سالها توی ذهن بچه ها میمونه همونطور که خوبیها میمونه
من یک سال معلم حق التدرس بودم بعد اخر سال توی درس مربوطه یکی از بچه ها تجدید شد 9.25گرفته بود این مادرش پاشنه خونه ما رو دراورده بود و التماس میکرد اخرش با ارفاق بهش ده دادم و بالطبع به همه0/75اضافه کردم خدا رو شکر بالاترین نمره 18بود هنوز از خودم عصبانی هستم چرا مقاومت نکردم
و بعد دیدم اینکاره نیستم سال بعد دوباره برگشتم سر کار اصلی خودم.