بیشتر ما ادما انگاری دوقطبی هستیم یه دوره های خیلی بی دلیل حالمون خوب نیست شاید هم دلیلش در ناخودآگاهمون هست و بی اختیار حالمون رو بد میکنه توی تعطیلات یه روز عصر روی مبل زوار در رفته نشسته بودم واصلا حالم خوب نبود وخودمم نمیدونستم چه مرگمه دخترا هم برا خودشون مشغول بودند ومشغولیت این دوره هم سر در گوشی فرو بردن بودخلاصه هی میخواستم بلند شم یه کار عقب مونده از خیل کارهام برسم نمیتونستم اخرش به خودم توپیدم چه مرگته چشمام رو بستم با صدای بلند گفتم خدا یا سپاس که فرزندانی دارم که سرشون توی گوشیه
همسری دارم که یه وقتایی توی کار خونه کمک میکنه
پایی دارم که راه میره وچشمایی که میبینه و...........
دخترا هاج واج بودن و زدن زیر خنده بعدش حالم بهتر شد و پا شدم لنگ لنگان کارام رو انجام دادم.
پینوشت:
همسر ساعت ها فوتبال نگاه میکند با صدای بلند قبلترها که مجرد بودم منم نگاه میکردم مادر که شدم کلا قیدش رو زدم وکم کم تقریبا بدم هم میاد وغر هم میزدم اما یاد گرفتم چیزی نگم مگر اینکه موقع خواب باشه و مزاحم خوابیدنم.
دخترها توانایی این رو دارند ساعتها موسیقی کره ای گوش دهند ومن تقریبا حالت انزجار دارم و گاهی غر میزنم گاهی هیچی نمیگم
بعد من صبح جمعه یک لحظه دیدم دختر بزرگه زد شبکه یک و یه صدایی اومد که خیال کن تو صحن گوهر شاد و.......من گفتم یه ذره صداش بلند کن و حمله همه جانبه که چقدر غمگینی همش اینا گوش میدی و
من بر خلاف همیشه اروم راهم رو کج کردم و رفتم توی اتاق و یه اپسیلون که نه کمی بیشتر غصه خوردم و بعدش گفتم بی خیال بابا
اولش میخواستم از ارث نداشته ام محرومشون کنم
ولی تا شب به همه شون فهموندم که خیلی از دستشون ناراحت شدم و منم با هر عقیده ای حقی در اون خونه دارم والله ![]()