به وبلاگها سر میزنم سوت وکوره خوب حال عمومی جامعه رو کم وبیش میدونم اما کاش بنویسید همون نوشتنها حال ادم رو بهتر میکنه و حال بقیه رو .بخشی ار ساعات بیکاریم وبلاگ خونیه یعنی تا بخوام استراحت کنم میرم سراغ وبلاگا و حکم کتابخوندن داره واسم و روزی شونصد بار وبلاگای دوستان رو چک میکنم هیجی ننوشتن و من چقدر از وبلاگ دوستان مطالب ارزشمندی از زندگی روزمره شون یاد گرفتم و دعاشون میکنم .بگذریم
هفته گذشته شنبه و یکشنبه سر یه موضوع بیخود اعصاب خودم و همسر و لاجرم بچه ها رو بهم ریختم و وقتی در خلوتم موضوع رو بررسی میکردم دیدم علتش خستگی و بی رمقی و درماندگی در اموریست که خودم رو موظف به انجامشون میدونستم ومسئله لاینحل خونه بر باد رفته چنین بود دو روز تمام به کارهای بدم فکر میکردم و هی خودمم دلداری میدادم حق داشتی (خودشیفتگی )
هی دلم میخواست وسط هفته مرخصی بگیرم اما هوا که معمولی بود و ترجیح دادم هوا که ابری وبارونی شد مرخصیام رو استفاده کنم برای اینکه دووم بیارم اخر وقتا پاس ساعتی میگرفتم و تا چهارشنبه خودم رو لنگ لنگون کشوندم به اخر هفته.
اما خبر عالی برا خودم که بالاخر بعد از چتدین ماه استپ وزنی نه به یمن استخر و یوگا و پیاده روی لاک پشتی بلکه بعلت همون بیماری هفته قبل نیم کیلو کم شدم و انگار فیل هوا کرده باشم از خوشحالی در پوست نمی گنجم هورااااا
اما اخر هفته طبق رای خانوادگی که از طریق پیامک انجام میشه مثل قرون وسطا(بعلت اختلال در وات ساپ)اخر هفته رفتیم ویلای داداش دست ودلباز بعلت ذوق و شوق وگذر از هفت خوان چی بپوشم دخترا و جواب همیشگی من یه چیزی بپوش دیگه نفر اول رسیدیم ویلا از ذوقم بی استراحت از اداره که اومدم همزمان با کمک دخترا ناهار رو درست کردیم و همزمان دو نوع حلوا درست کردیم حلوای هویج و حلوای عادی که هر دو عالی عالی شدند.و با خودمون بردیم
خلاصه تا رفتیم من رفتم سر زمین والیبال و بقیه که کم کم اومدند و بیشتر نوجوانا و کوچولوها تمرین کردیم و مسخره بازی در اوردیم یه دفعه وسط بازی یه کوچولو توپ رو میزد زیر بغل و فرار ....
بقیه رفتند سر تنور و نون پختند و مردا اشغالها رو جمع کردن و کلی سامون دادند ویلا رو .و من مثل بچه ها گرفتار بازی
کم کم تیم والیبال و بانوان در صحنه و بازی بهتر و نتیجه افتضاح تر و خلاصه دو تیم اقایون و یه تیم بانوان و من بعد از سه دور بازی که هیچکدوم که نبردیم و به یاد بازی ایران و مالدیو در اوج رفتم استراحت کنم و از بس مهره قوی بودم اصلا هیچکی نفهمید من توی تیم نیستم
رفتم به بابا نان وتازه وحلوای هویج دادم و بقیه حلواها در سه سوت نوش جان شد شام هم هرکی هرچی داشت تو سفره بود و هرکی دوست داشت اومد خورد و ....
اما همیشه اخر شب برنامه های بانمکی دارند مثل مافیا وپانتومیم وجرات حقیقت و قرعه کشی داشتند که من همیشه زود برمیگشتم ایندفعه موندم ببینم چطوره خوب اول اسم همه بچه ها رو نوشتن و یه عالمه برگه قرعه و جایزه هم چیپس وپفک وکرانچی و لواشک و پول بود که سهم دخترای من کرانچی و چیپس ولواشک شد و البته ازشون سوال چالشی میپرسیدن مثلا از دختر دومی پرسیدن هدفت از درس خوندن چیه؟گفت هیچی گفتن خوب چرا میخونی گفت واسه مامانم
چک پول رسید به دوخواهر زاده خوش شانس
اما بزرگترا چالش داشتند اونم چه چالشی و اینقدر خندیدیم مثلا زن داداش کوچیکه براش دراومد سوره قدر رو باصوت بخون و پنج نفر شامل داداش دست ودلباز وخانمش و خواهربزرگه وعروسشو.... شنا در استخر که توی اون هوای سرد اقایون به جای خانما چالش رو انجام دادن و البته باید کل جمع قبول میکرد و این وسط بساط انتقام جویی داغ بود
دختر خواهربزرگه قرعه اواز بخونو همزمان برقص که قبول نکرد و توی سرما یه سطل اب خنک ریختن روش
همسر باید اذان میگفت که براش کار راحتی بود اما من قرعه اوردن بابام درشب یلدا به ویلاو خواهر دیگه و زن داداش اوردن یکچهارم شام شب یلدا یکی دراومد اوردن نارنگی شب یلدا و البته دو تا خوش شانس جایزه چک پول و،.....پسرعموم قرعه پنجشنبه هفته اینده یه خانواده ناهار دعوت کن که خواهرش رو انتخاب کرد. خلاصه کلی خوش گذشت من ساعت یک درحالیکه که اونا داشتن بلال درست میکردن دوتا بلال برداشتم و یواشکی برگشتم و گرنه نمیزاشتن چون صبح زود با دوستم میخواستم برم استخر چشمه اب گرم تا رسیدم خونه و وسایل گذاشتم خوابیدم شد ۲/۵باید ۵/۵بیدار میشدم سریع دوش گرفتم وکتاب صوتی تنظیم کردم که خوابم برد و ساعت زنگ خورد واماده شدم پست چشمه ابگرم رو بعدا مینویسم.
خدایا ممنونم بخاطر تمام نعمت های که هست و قدر اونا رو نمیدونیم
خدایا دلهای همه ما رو بهم نزدیک کن که در کنار هم بدون اسیب رسوندن روحی بهمدیگه از باهم بودنمون لذت ببریم