دیروز صبح هوا بس عاشقانه بود هوا ابری اروم دوست داشتنی دلم میخواست دستهام مثل دستای گجت فنری بود میرفت تو دل اسمون ابرها رو بغل میکرد نازشون میکرد
اول که صبح چشمم که باز کردم دیدم ساعت هفت هست با بی خیالی نادرانه پاشدم اماده شدم دوتا نون پروتیین با کمی مربای زنجبیل گذاشتم توی کیسه فریزری چپوندم تو کیفم
نیم ساعت پاس ساعتی رد کردم و مشغول کار شدم یه همکار رفت رو اعصابم مثل همیشه افتادم توی تله اش و کلی انرژی ازم گرفت برنامه بازدید داشتیم با چند تا واحدها رفتیم و از اون محیط ناخوشایند خلاص شدم رفتیم بازدید چند تا روستا کار من سریع تمام شد اومدم تو محیط روستا چند تا بزغاله کوچولو که اصلا محلم نذاشتن خوش وبش کردم کلا همه چیز نسل جدیدش با قدیمش فرق داره(ایکون خنده)
بعد بازدید اومدم خونه و ناهارم که نصفش؟رو شب اماده کرده بودم گذاشتم رو گاز و یه زنگ به ابجی بزرگه زدم ببینم توی هوای بارونی جایی رفتن یانه ؟که گفت بابا اونجاست توی یه کوچه ایم سریع لباس پوشیدم ویه شیشه کلم شور خودم پخت رو ورداشتم و پنج دقیقه بعدش سر سفره خواهر نمونه و اشپز مشغول خوردن دستپخت بی نهایت خوشمزه خواهر کنار بابا ومامان و عروسهای خواهر ونوه هاشون و دومادشون و جاتون سبز و من شاید برای اولین بار بی تعارف و راحت سر سفره ای نشستم و این برای من که همیشه معذبم چه پیشرفت خوبی حساب میشه
بعد ناهار پیامک نظر سنجی اومد بریم ویلا و با موافقت نود درصد شرکت کنندگان در نظر سنجی من سریع برگشتم و باهمسر در حالیکه توی شهر بارون بسیار شدید بود راهی شدیم که بیرون شهر تا ویلا هوا بسبار مطبوع بود تا رسیدیم ویلا بارون شدید شد بقیه کم کم رسیدند
گروه فعال والیبال تا بارون قطع میشد میرفتند بازی بارون شدید میشد میپریدن تو بالکن اوضاع خنده داری بود منم یه روسری پشمی انداختم روسرم و از در پشت ویلا که مبخوره به دشت وکوه تنهایی عشق کردم با اون هوا و برای خودم کلی فیلم از اون هوای زیبا گرفتم خدایا شکرت عاشق بارونم بی نهایت و خدا لطفش رو تمام کرد بارون بی رعد وبرق و فقط امید امید امید بدون ترس از رعد و برق انقدر لذت بردم که فقط خدا میدونه
بعد خواهر بزرگه اومد و کمی همونجا راه رفتیم و بعد راهی ساحل شدیم دریا اونقدر عقب نشینی کرده بود که دیده نمیشد بعدش برگستیم ویلا همه داشتن نماز میخوندن و من کلاس داشتم و بارون رگباری با باد شدید اومد رد شد و بعد باد شدید سرد من میخواستم با خواهرم برگردم که به کلاس یوگا برسم کلی هم دستم انداختن واسه کلاس و همسر که فهمید دیگه والیبال بازی نمیکنن گفت خودم میرسونمت و توی مسیر به باد و بارون خوردیم وجاده شلوغ خدا رو شکر سالم رسیدیم و من در باشگاه در حالی پیدا شدم کهشکل انسانهای نخستین بودم اما بی خیالش لذت یوگا برام مهم تر بود والبته لباس تعویضی باهام بود بعد یوگا که فقط به نصف کلاس رسیدم اومدم خونه دخترا نیمرو درست کرده بودن و منم فقط دراز کشیدم ناهار هم کلش موند برای امروز
این روزها بعضی جاها صحبتهای شنیدم در مورد کمرنگ شدن اخلاق وخیانت زنان بخاطر پول و ....که نصفه نیمه به بهانه ای فرار کردم و فقط میگفتم انشاالله این حرفها دروغه و خدا رو شکر میکردم که بدلیل مشغله از این خبرها دورم.مگر ادمی چقدر عمر میکنه که پا روی شرافتش بزاره و بقیه چقدر راحت این خبرها رو منتشر میکنند که قبح اون کار شکسته میشه
خدایا ممنونم هوامون رو داشته باش تا اونقدر شریف باشیم که قدر ومنزلتمون رو به هیچ بهانه ای پایین نیاریم .
شهر کوچک من ده ها کلینیک زیبایی دارد که خدا میدونه روزانه چقدر مشتری دارند بماند از کلینیکهای غیر مجاز توی خونه
به بهانه زیباجویی روزانه چقدر بودجه صرف میکنند و جالبه اونا که زیباهستند بیشتر مشتری هستند و البته هرکسی مجاز است برای زندگیش تصمیم بگیرد اما این عطش میل به زیباتر بودن دارد به کجا میرود خدا عالم است.و چشم وهم چشمیش خانه برانداز در این اوضاع نابسامان اقتصادی