در ۳۶ساعت گذشته ۵ساعت خوابیدم و کلافه ام هی گشتم توی نت و سرزدم و خاله بازی وبلاگی و اخرش به سرم زد پایان ۱۴۰۲ رو واسه خودم ترسیم کنم با فانتزی های خودم:
فانتزی اول :
خونه قبلبمون رو با عزت واحترام وکلی عذرخواهی پس دادن و مرنب میگن اخ ببخشید اینقدر بهتون ظلم شد اینم سندش تقدیم به شما و ما اشتباه کردیم و ......😍
فانتزی دوم:
یه ارث گنده از یه فامیل دور خارج از کشور عین تو فیلما بهم رسیده و رفتم یه خونه ویلایی نقلی با یه حیاط پر از درخت نارنج تو شیراز خریدم که یه سوییت مجزا هم داره و من تابستونا از اخر خرداد از دست گرما پناه میبرم تا ۳۱شهریور از شیراز تکون نمیخورم و با دوستای مجازی شبرازی بساط خاله بازی راه میندازم (خود بهشته این آرزو)
فانتزی سوم :
دختربزرگه مجدد کنکور داده و یه رشته خوب ومورد علاقه اش توی دانشگاه روزانه تو مرکز استان خودمون قبول شده داره با علاقه و ذوق درس میخونه و قند تو دلش اب میشه و پرشادی ونشاطه و اون دوتا ابجیاش هم میگن ماهم باید خوب درس بخونیم تا به ارزوهامون برسیم 😅
فانتزی چهارم:
بالاخره همسر ماشینمون رو عوض کرده و یه ماشین صفر گرفته و میگه اخیش از تعمیر و خرابی ماشین راحت شدیما و بگیم اخی ماشین قبلیمون هم یادش به خیر دلمون واسش تنگ میشه
فانتزی پنجم:
دارم تور رزرو میکنم برم جاهایی که عاشقشون هستم دلم میخواد یه بار توکوچه های ایتالیا قدم بزنم از تپه های کنار کوههای الپ برم بالا اخه از بلندی میترسم والله😁 .....☺️
فانتزی پنجم :
بالاخره یه قانون به نفع من تصویب شده و گفتن خانومای بالای ۲۰سال بدویین بیاین با ۳۰روز حقوق بازنشسته تون می کنیم همه مطالباتتون هم در جا میدیم به تلافی همه زحمتاتون😁
فانتزی ششم :
از دیسک کمر وگردن خبری نیست و دارم حرفه ای شنا یاد میگیرم و اینقدر وقتم با کلاسهای مختلف پره که فرصت فکر کردن رو ندارم
فانازی هفتم :
هر جا میرم همه جا شادی و شور زندگیه و مردم غرق شادیند و شهر ساحلی ما پر از توریسته و هر هفته میتونی راحت با کشتی بری کشورای خلیج 😍 و ریال هم ارزشش از دلار زده بالا (آرزو هست کنتور که نمیندازه والله 😂آرزو بر جوانان عیب نیست اصلا من به معجزه اعتقاد دارم 😂😂 به جای خنده از ته دل آمین بگو یواش نه بلند بگو ....... احسنت )
فانتزی هشتم:
کابینت های سفید توی اشپزخونه دارن بهم چشمک میزنن و یه شاه نشین خووشگل برا خودم تو بالکن ساختم که کنارش کتابخونه کوچولوی سفید رنگ با کتابهایی که عاشقشونم و همه اش هم رمان هست و بقیه کتابخوونه قبلی رو اهدا کردم کتابخوونه عمومی اگر لازمم شد میرم امانت میگیرم و از پشت پنجره قدی دوجداره دارم بارون اخرای سال رو با لذت تماشا میکنم و یه ماگ پر از نسکافه بدون ترس از درد معده سر میکشم ک لذتش توی تموم سلولهای بدنم پخش میشه و زیر لب میگم خدا جون ممنونتم ار اینهمه آرامش
و فانتزی های بی پایان
دست از طلب ندارم تا کام من براید☺️☺️☺️
روز وروزگارتون خوش
یه پیشنهاد :
دوستای وبلاگی میشه پنجشنبه هر هفته همه مون یه پست شاد بزاریم یه خاطره قشنگ یه سوتی قدیمی یه مطلب حال خوب کن یه جوک خوشمزه فارغ از حال خرابمون شادی هم مثل استرس وغم مسری هست وچه ثواب بالاتر از شاد کردن دل هم وبلاگی (قال ام الملائکه الشیطاین 😉)
روزگارتون شاد و آرامش همه مون برقرار ❤️❤️❤️❤️
تابلو بود بی خوابی چه برسر روح وروانم اورده😁😁😁