خدا داره ای روزا سربه سرم میزاره میدونه چقدر بی ظرفیتم اما باز داره باهام شوخی میکنه ؟اما من خیلی بی جنبه ام
چند روز پیش که داشتم به جونش نق میزدم و غر میزدم و از روزمره گی هم خسته بودم انگار بهم میخواست ثابت کنه خوشی زده زیر دلت.
داشتم باهمسر که چند بار بخاطر شرایط کاریش برنامه رفتن جهت جراحیم عقب افتاده بود هماهنگ میکردم که شنبه راهی بشیم و...
اما روز عید بعد از ناهار خونه بابا م'همسر دچار مشکل کلیه و...شد و دیروز فهمیدم یه مورد اورژانسی گوارشی هم براش پیش اومده از همون دیروز هرچی دارو بلد بودم براش تجویز کردم داشت خیلی بهتر میشد اما امروز دیدم انگار فایده نداره حالا موندم این رو کجای دلم بزارم همون بدو بدوهای دیروز باعث شد درد شدید گردن وکتف وپاهام امانم رو ببره و کلی تو خونه خلقم بد بود وعصبی بودم
از طرفی دختربزرگه رو باید میرسوندیم خوابگاه وکوچیکه نوبت ارتودنسی داشت که خدا رو شکر تو گروه اعلام کردم و داداشم خودش کار داشت این دوتا روهم برد
واسه رفتن دختر وسطی به مدرسه هم از دادمادمون کمک گرفتم
بعد زنگ زدم به خواهرزاده ام اومد من رو برد برا خرید مرغ وسبزی و رفتم داروخونه پماد وویتامین گرفتم که کل کارتم موجودیش صفر شد.
عجب اوضاع قاراشمیشی هست دلم واسه اقایی سوخت گفت ماه قبل داروم شده ۶۵الان چرا ۱۶۰هست تازه بیمه تکمیلی هم دارم چرا همه چیز ازاد هست بنده خدا متصدیداروخونه حیرون بود چی بگه
بعید میدونم همسر با داروهای من بهتر بشه واحتمالا باید بره واسه جراحی .خیلی دلم براش سوخت همیشه من اون رو میبرم دکتر وپابه پاش بودم الان واقعا شرایطم طوری نیست که همراهیش کنم حالا قرار بود اون همراه ما باشه نمیدونم چه حکمتی هست
من دیگه باخواهرزاده ام میرم واسه عمل اما خدا کنه همسر حداقل بهتربشه چون نمیدونم واقعا چی میشه ؟از اون طرف من هی عمل رو انداختم عقب مرخصی ام تموم شده و اصلا شرایط سرکار رفتن رو ندارم و خیلی اذیتم
خلاصه ببخشید کل پستم انرژی منفی بود اما من به انرژی مثبت شما ونگاه خدای مهربونم محتاجم
الهی نگاهی