دیروز صبح با همسر رفتیم چند دقیقه پیاده روی هوا به شدت دلچسب بود رفتیم یه کوچه بالاتر از خونمون که ادم اشنا احیانا نبینه که مجبور بشیم توقف کنیم البته مگس هم پر نمیزد یه جایی دیدم یکی از هم محله ای ها جلوی خونشون درخت لیمو کاشته که پر بود از لیموهای کوچولو و خیلی هم شاخه وبرگ داشت دوربر اونجا رو گل کاشته بود یه جای دنج و ته کوچه بود جون میداد دوسه تا نیمکت بزاری یا یه دونه تخت و پاتوق بشه بعضی ادما جقدر خوش سلیقه هستند ایشون بنظرم یه فرهنگی بازنشسته باشه یه فرهنگی خوش ذوق چقدر حالمون خوب شد.
برگشتیم صبحونه خوردیم و بعد من خیلی بی حال بودم نمیدونم احتمالا یا از کم خوابیدن بود یا از زخم معده کلا نمیتونستم سرپا وایسم از تو فریزر قورمه سبزی دراوردم و کته گذاشتم دختر کوجیکه هم بلند شد چون دختر دایی اش هم دو روزی مهمانش بود (مامانش نوبت دکتر داشت)با هم پنکک درست کردن این دختر داداشم اونقدر بی صداست که خدا میدونه یعنی از دیوار صدا میاد از این نه اگه صد روز هم بمونه خونمون همینطوره😘
ظهر داداش اومد دنبالش و بعد هم ما ناهار خوردیم و یه کم فیلم دیدم و دیشب همه رفته بودن ویلا دورهمی اما خوب شرایط ما جور نبود همسر کلی اصرار کرد تو برو اما من بیشتر وقتا بخاطر همسر میرفتم ویلا به خاطر عشقش به والیبال واین اواخر تو بازی مافیا هم میرفت شرکت میکرد و اگر مافیا بود بیچاره تیم مافیا😅😅😅از بس تابلو بود کلا ادم صادقی هست ونقش بازی کردن رو بلد نیست😂😂😂😂
خلاصه دیشب هم یه نیم ساعتی جا انداختیم توی بالکن و منظره گل کاغذی های صورتی خوشرنگ و گلبهی که خودشون رو وسط درخت لیمو جا دادن یه ترکیب رومانتیکی بود بعد هم دخترا غرغر کنان که شام نداریم و ما محل نزاشتیم خودشون نودل درست کردند وخوردن
منم بعد از سریال گیلدخت که کم وبیش دنبالش میکنم گرفتم خوابیدم که صبح ساعت ۵بیدار شدم بعد نماز و دادن دارو به همسر دوباره بساط صبحونه رو تو بالکن انداختم والبته از دست اقا خرگوشه عاصی شدم چون مبخواست سفره حصیریمون رو نوش جان کنه البته خوب قسمتی از دسته اش خراب شده منم بهش دادم خوردش😂😂😂😂
میخواستم با قیچی دسته رو درست کنم که اون با دندوناش خیلی متظم قیچی کرد.
الان علی رغم تذکرات من همسر بخاطر یه برنامه اداری بیش از سه ساعته رفته بیرون و من منتظرم برگرده تا نق بزنم که مرد به فکر سلامتی خودت نیستی به فکر من باش 😼😼