چند وقت پیش یه پست گذاشتم راجع به اون همسفر که بچه دار نمیشد و دلش شکسته بود و حرفهای جاریش رو به هیشکی نگفته بود و ....بعد یه فردی کامنت داد که یه کم به روز باش و....
در جریانید که دو هفته گذشته خیلی بحرانی رو گذروندم
اول اینکه باید میرفتم واسه عمل جراحی که هزینه اش بالا بود و منتظر وام بودم که جور نمیشد
دوم همسر بیمار شده بود خیلی سخت و تقریبا ۹۰درصد عمل لازم بود ونمیتونست من رو ببره تا شیراز
سوم اینکه روم نمیشد به هیچ کس بگم برای عمل همراهیم کنه
خلاصه با بیماری همسر کل کارهای بیرون هم افتاد روی دوشم که فقط کارم گریه بود اما در تنهایی یعنی نه توی گروه خواهرا حرف زدم نه گروه خانوادگی و نه حتی با همسر وبچه ها طوری که دوروز اول اصلا بچه ها نمیدونستن باباشون چقدر بدحاله چون امتحانات مستمرشون هم شروع شده بود قوز بالا قوز هی دخترکوچیکه کمک میخواست من اصلا تمرکز نداشتم که خودش با کمک تلفنی ابجی بزرگه اش گلیمش رو از اب دراورد
خلاصه سرتون درد نیارم تا گریه میکردم فقط میگفتم خدایا کارم رو به تو واگذار میکنم و سعی میکردم خودم رو ارووم کنم
چند روزی از بیماری همسر گذشت و من هر چی بلد بودم براش انجام دادم درد خودم یادم رفته بود و همسر کم کم بهترشد و طوری شد که از حالت اورژانسی خارج شد و میشد بزارمش پیش بچه ها باشه وخودم برم.
پسربزرگه خواهرم زنگ زد گفت خاله اصلا نگران نباش خودم راننده ات میشم و چند روز مرخصی گرفت و من رک برد دکتر
قبلا به یکی از عزیزانم راجع به وام گفته بودم رفته بود بانک گفته بودن فعلا پرونده نمیپذیرن و طول هم میکشید گفت چقدر لازم داری مبلغ رو گفتم گفت ببین من میشناسمت که تو اگر بیشتر لازمت شد رو نمیزنی بهت دوبرابر قرض میدم وامت جور شد پول رو برگردون😍😍
از اونطرف یکی دیگه از عزیزانم اومد بهم گفت بیا امتیاز وام قرض الحسنه دارم واسه تو و گفت من هیچ وقت یادم نمیره بچه بودم پول کلاس تقوبتی من رو میدادی(خدا شاهده من اصلا یادم نمیاد چنین کاری کرده باشم)
دختر خواهرم زنگ زد گفت خاله نگران نباشی ها من باهات میام واسه عمل شوهرم گفته چطو ما هرکار پزشکی داریم به خاله زنگ میزنیم و الان اون احتیاج داره تو با خاله برو😘😘
بعد خواهرم خودش زنگ زد و گفت من خودمم باهات میام که دوتا همراه باشیم بهتره
خدا رو شکر من وهمسر فعلا هیچکدوم نیاز به عمل پیدا نکردیم اما من فهمیدم وقتی کاری رو به اوس کریم بشپارم به وقتش همه چیز رو جفت وجور میکنه و خداروشکر میکنم که حرفی نزده بودم چون چند بار خیلی دلم گرفته بود میخواستم پست بزارم و گله کنم و حتی تو گروه خواهرام میخواستم بنویسم که صبر کردم.
نمیدونم بقیه اعتقادشون چه جوریه اما من از اعتماد به خدا الان وقبلتر هم خیلی نتیجه گرفتم و میدونم همه چیز دست خودشه به شرط اینکه صادقانه ومخلصانه بخوانیمش
آرزو میکنم آرزوهاتون براورده به خیر بشه انشاالله😘