دیشب دختر بزرگه برگشت من تنبل هیچی واسه شام نزاشته بودم بچه ها بندری سفارش داده بودن اما اون میگفت حالش از هرچی غذای بیرونه به هم میخوره بعدش یک عذاب وجدانی گرفتم یادم اومد تو فریزر خورش سبزی داریم بهش گفتم گفت عالیه سریع کته گذاشتم و خورش رو گرم کردم و اون میخندید میگفت چقدر خوشحالم یه غذایی که خودم دردرست کردنش دخیل نیستم میخورم🤣 دستپخت خودش خیلی بهتر ازمنه خلاصه من واون شام قورمه خوردیم اون دوتا ساندویچ بندری
شب هم بخاطر اون اصلا خونه بابام نرفتم تا نگه اره من بعد دوهفته اومدم مامانم نموند پیشم خلاصه اون دوتا هم امروز امتحان داشتن و یک کمی میخوندن ویه کم مث گنجشکا جیک جیک سرشون تو پروبال هم بود😅 ساعت ۱۲خوابیدم صبح پنج ونیم بلند شدم همسر نون سنگک اورد منم چای دم کرده بودم همسر رفت ماموریت دیگه دست به دامان گروه شدم که یاایها الذین کافرو کسی هست ساعت نه ونیم فیلسوف رو برسونه مدرسه خوب اعلام امادگی شد و یکی باید این رو بربره یکی بیاد اون رو ببره واسه برگشتشون هم همینطور گوشی به دست خدا خیر داداش کوجیکه بده کلا سرویس بچه های من شده بود.
و اینجا بود که کوجیکه گفت اخ دلم داداش میخواد فقط بزرگتر از خودم باشه و بهم هم گیرنده😅😅😅
گفتم شرمنده نه بزرگتر از خودت نه کوچیک تر از خودت در وسع من نیست بچه جان
دیشب خواب دیده بود یه داداش بزرگ داره که سیگاریه دوست دختر هم داره بعد هم بهش گیر داده در حیاط واینسا🤣🤣🤣🤣🤣🤣
خلاصه خبلی باحال تعربف میکنه کلا این سومیه یه پا بازیگرکمدی هست واسه خودش هر چند الان کلا همش تو فاز لجبازی هست که اقتضای سنش هست
خدایا شکرت برای روزهایی که هوامون رو داری که کارها روی روال بیفته البته که تو همیشه با ماهستی این ماهستیم که فراموشت میکنیم 😘