دیروز عصر لیزر نرفتم و نوبت افتاد به امروز چون قرار بود دخترا رو ببریم بیرون عصر گفتم حاضر شید بریم زیرش زدن نیومدن😒
منم چون مدتها بود بابا رو نبرده بودم بیرون به همسر گفتم پاشو بریم سراغ بابا
هوا هم خیلی گرم بود رفتم تا بابا دراز کشیده روی تخت و مادر تو اشپزخونه هست بابا باشنیدن صدای من صدام زد رفتم پیشش و گفت بابا امروز تعطیلی ؟تو دلم گفتم کجای کاری دوماهه تعطیلم ها😅گفت بابا ناهار درست میکنی😅گفتم بابا عصر هست گفت خوب هیچی بعضی وقتا پیش اومده براتون عصر پامیشید فکر می کنید صبحه دیرتون شده دلتون هری میریزه برای من چند باری اتفاق افتاده
مادر گفت بریم امشب پارک اما واقعا من شب قبلش دیگه از شلوغی اشباع بودم از بابا پرسیدم پاشو بریم یه گشتی تو شهر بزنیم گفته نه حال ندارم
دیگه یه سه ساعتی موندم وقتی بقیه خواهرا وبرادرا کم کم پیداشون شد فلنگ رو بستم و با همسر رفتیم واسه بچه ها خوراکی خریدیم اومدیم خونه و دختر بزرگه یه قسمت مافیای بازیگران رو برامون گذاشت و من اخراش خوابم گرفت رفتم خوابیدم صبح هم پاشدم و صبحونه خوردم ساعت ۷ خواستم بخوابم مگ گوشی همسر میزاشت بعد تذکر انضباطی و احتمال اخراج😂ساعت ۸من خوابم برد ساعت ده تایمر گوشیم زنگ زد ۱۱نوبت لیزر داشتم خواب الود گوشی رو واسه نیم ساعت بعد تنظیم کردم وقتی ساعت ده ونیم زنگ خورد برام به اندازه یک دقیقه گذشته بود😍اماده شدم همسر هم تو اتاق خواب بود بیدارش کردم من رو رسوند و زود کارم انجام شد اومدم فسنجون بار گذاشتم چون غذای مورد علاقه دختر بزرگه هست ساعت ۳ دخترا کم کم پا شدن اومدن ناهار و من تا الان تلپ روی مبل و به درخواست همسر برای بیرون رفتن توجهی نکرده و درخواست دختر بزرگه که گفته صبر کن حموم کنم بریم بیرون روی میزه اگه لحظه اخری کنسل نکنه
انگار همه عادتها با کروموزوم ها منتقل میشن این تنبلی در بیرون رفتن رو از من ارث برده و خیلی چیزای خوب وبد دیگه مثل رازداری ،عشق رمان وفیلم ،کمال گرایی،و.....
خدایا همه مون رو عاقبت بخیر کن و کمکمون کن از داشته هامون لذت ببریم و حسرت نداشته هامون رو نخوریم.و هر چه صلاحمونه منطبق بر ارزوهامون در زمان مناسب بهمون بده 😘😘😘