از توی ماشین مینویسم همسر رفته سوپری تا بیاد پست رو بنویسم
دیروز اصلا خوب نبودم خوب کلا جایی نرفتم فقط لم دادم از دست سوگلیم ناراحت بود بیچاره اولی وسومی هم ترکشش رو خوردن بعد از تلویزبون یه نی نی نشون داد بی اختیار گفتم جانم کوچیکه گفت دلت نی نی خواست گفتم همین شما رو اوردم واسه هفت پشتم بسه😂😂
هی می اومد بغلم میکرد اما خوب من واکنشی نداشتم بیچاره وروجک شیطونم😘
یه سری فیلم دیدم وپادکست و ناهار هم دورهمی نخوردیم 😂گشنه ام شد با کوچیکه ناهار خوردیم اون دوتا خواب بودن همسر هم اداره بود خلاصه دیشب گذشت اما زیاد غمگین نبودم بیشتر حس میکردم واکنشم نادرست بوده باید روی خودم کار کنم.
صبح حالم بهتر بود صبحونه خوردم ترکیب مربای هویج و گردو با نان که ادم رو به یاد حلوای هویج ارومیه میندازه که من عاشق حلوای هویج وگردو هستم
ناهار هم طبق دستور کوچبکه کشک وبادمجون درست کردم که البته همسر اومد با سه تا ظرف نذری زرشک پلو با مرغ و غذا موند واسه عصرونه
بعدش دیگه با وسطی حرف زدم باید استارتش بزنم تا اون حرکت کنه هی رفتم ظرف شستم گفتم خوب حالا درس اول رو بخون تا ساعت ۴ و.....
غروب ابجی کوچیکه پیام داد بریم پیش مامان حوصله ام نبود اما رفتم دوتا ابجیا رفتن سفر کربلا و بهش پیام دادم چقدر بی خواهری اثرت کرده که به من پیام دادی😅😅😅
پیاده رفتم تو مسیر هم اهنگ گوش دادم اونجا بودم تا الان که دارم مینویسم
خدایا ممنونم که حواست بهم هست به اینکه دیروز که غمگین بودم با صدای دلنشین هزاع البلوشی دلم رو اروم کردی .❤️
به اینکه پست بددهنی رضوان خانم رو اگر اشتباه نکنم از وبلاگ نچاق رو دیدم فهمیدم که بددهنی فقط کلمات ناشایست نیست اینکه باید روی خودم کار کنم
همسر اومد فعلا خدانگهدار هر چند میدونه وبلاگ دارم