روز شنبه :
خوب نخوابیده بودم صبح هم به کوچیکه قول داده بودم باهاش درس کار کنم یه کم اشکالاتش رفع شد ساعت ۸زنگ زدم مامان خوب بود گفتم بعدا یه سر میام از شدت بیخوابی طپش قلب داشتم بعد ۱۰زنگ زدم ابجی بزرگه اونجا بوددیگه گفتم من نمیام هر جای خونه میخوابیدم حس میکردم یه لشکر مورچه روی بدنم راه میرن عصبی شدم دوش گرفتم روی مبل خوابیدم توفیری نداشت و اخرش به زور دوساعت خوابیدم پا شدم ناهار ماکارونی گذاشتم چیز دیگه ای به ذهنم نرسید بچه ها از امتحاناتشون برگشتن راضی بودن الله اعلم
ناهارخوردیم وناهار همسر روی گاز موتد ومن ۲خوابیدم سه ونیم بلند شدم اما از اون خوابهای که خستگیت تو تنت میمونه بود رفتم لباسهام روشستم گفتم همسر انداخت روی رخت اویز بعد دختر وسطی بیدار کردم اماده شد بره کلاس و خودم رفتم خونه بابام مامان بدک نبود من رفتم دیدم یه سری زردالوی لپ قرمز تویخچاله مامان گفت ظاهرشون قشنگه خیلی ترشه گذاشتم روی گاز کمپوت شه رفتم سراغ کمدشون لباسهاش مرتب کردم هیچی مادر اومد نشست روی صندلی کنارم بنظرم طولانی نشست چون بعدش خیلی درد داشت مادر خیلی بد غذا ست اصلا انگار گرسنه نمیشه براشون بادام کاغذی اوردم بابا که فقط دوتا دونه خورد گفت واسم خوب نیست مامان هم نصفش رو نخورد کاش جاب اشتهای من ومامان عوض میشد سر یکهفته اضافه وززنم جبران میشد😁 برا بابا کمپوت زردالو دادم یعنی اومدم چند تا تکه یخ ریختم تو کمپوت داغ سریع خنک شد
بعد رفتم با شیرخشک وپودرکاسترد وزعفرون وگردوفرنی درست کردم به زور مامان دوتا قاشق خورد بعدش چنان کمرخودم درد گرفت که کنار تخت مامان دراز کشیدم بعد ماساژور اوردم اول کمر خودم رو حسابی ماساژ دادم جون نداشتم برامامان انجام بدم داداش کوچیکه رسید رفت برام سه راهی اورد یکم مامان رو ماساژ دادم با پسرداداشم منچ بازی کردم بعد که خواهرا اومدن یه ربع نشستم وبرگشتم خونه شام نان پروتین با کره بادام زمینی وارده وپنج شیره خوردم الانم دراز کشیدم شاید خوابم ببره کاش مامانم زود سرپاشه خیلی درد داشت وقتی اومدم خواهرم میگفت صبح خیلی بهتر بوده بنظرم همون طولانی نشستنه اذیتش کرده
درپناه حضرت دوست شب خوب واروم وزیبایی داشته باشید امین