به طرز عجیب و غریبی نازک نارنجی شدم
خونه نشینی اذیتم نمیکنه اما حس اینکه نمیتونم کارهای روتین رو انجام بدم عصبی ام میکنه
همیشه وقتی می شنیدم فلانی مریضه اما درد داره وبی حوصله هست پیش خودم میگفتم ادم باید همه چیز رو مدیریت کنه اینهمه کتاب وسرگرمی و...
دقیقا این قضاوت کردنه مت رو گذاشت تو همون حال وهوا حالا مسلما که مشکل موقت من صدبار کمتر از درد اون بندگان خدا بوده اونقدر کلافه ام که به پر وبال بچه ها می پیچم که دیروز کوچیکه که داشت بت ابجی ها وباباشون میرفتن بیرون گفتم در رو ببند گفت بزار باز باشه شاید دزدی چیزی اومد تو رو باخودش برد۰😂😂😂😂 دومی برگشت گفت مامان چند وقته هر روز pMS
میگذرد روزگار تلخ تر از هسته زردالو
دیروز ابگوشت بسیار لذیذ وکدبانویی درست کردم والبته برای اولین بار چون غذای هست که من وهمسر فقط دوست داریم وقتی ساعت ۴صبح دیدم دخترا دوباره گرم کردن دارند میخورند گفتم خیلی خوشمزه شده گفتند نه گشنمونه مجبوریم مجبور😁خیلی نامردن