دیروز دیدم که توی کانالی که اقاخرگوشه در باغچه حفر کرده یه عالمه سوسک جمع شده چیزی که تا به حال سابقه نداشته هر دفعه تونل میکند همسر ت نل رو پر میکرد ایندفعه من گفتم گناه داره ولش کن بعد که سوسکها رو دیدم انگار اونهمه دوراندیشی که همیشه دارم و همسر تعبیر به بدبینی میکنه از ذهنم رفته بود یه شیشه مایع سم چند ماهه پیش از دوست مهندسش گرفته بود و گفت بود چند سی سی با چند لیتر اب مخلوط کنید بریزید توی چاه برا سوسک و ۴۸ساعت هم خونه نباشید حالا من دانشمند همون موقع از ترس استفاده نکردم و از چیزهای طبیعی استفاده کردم مشکل هم حل شد تا دیروز بدون اینکه چیزی یادم باشه با دیدن سوسکها در حالیکه با یک دست محکم بینی ام رو گرفتم نصف شیشه سم رو مستقیم ریختم توی کانال اقا خرگوشه در کانال هم با یه بطری بزرگ پلاستیکی مسدود کردم وخاک ریختم باغچه خونه مون یک متر با زمین فاصله داره اما ....
دبشب بود که خوابم نمیبرد رفتم یه سر سرویس بهداشتی داخلی تا بوی بسیار بد سم میاد این سروبس چسبیده به اتاق دخترهاست که اون شب رفته بودند اتاق بالا خوابیده بودند منم سریع تهویه اتاق بچه ها رو روشن گردم چون این اتاق قبلا پارکینگ بود وما به اتاق تغییرش دادیم
خلاصه صبح میخواستند برند مدرسه دختر دومی گفت من مشکل تنفسی دارم ساعت ۴صبح پا شدم درس بخونم تو اتاق پایین خیلی بوی بدی میومد 😱 اسپری زدم و یه کم هم اسپری اب زدم وای دلم هری ریخت بچه ها که رفتند سریع هم ورودی ها وپنجره ها وتهویه ها رو باز کردم و همه پنکه ها رو روشن کردم و رفتم اون بطری رو از کانال کشیدم بیرون انگار افای خرگوش اینقدر تونل حفر کرده که به نزدیکی چاه فاضلاب رسیده و تا الان هنوز بوی سم از سروبس داخلی میاد و گفتم لطفا امشب استفاده نکنید و از حمام عجالتا استفاده کنید اما همه ماجرا این نیست
من عصر رفتم خونه بابا و ساعت هشت ونیم برگشتم خیلی خسته بودم با همون لباسها روی تخت خوابم برد ساعت ۱۱بیدار شدم اول همه گوشیم رو چک کردم دیدم توی گروه خواهرها نوشته اند توی خونه ما مار بوده😢😢😢 و خواهربزرگه اومده با همسر هم هرچه گشته اند پیداش نکردن واینقدر بچه ها جیغ وداد زدن من اصلا متوجه نشدم اصلا سابقه نداره خواب من اینقدر سبک بوده که پشه بال میزد بیدار بودم
خلاصه دختر کوچیکه میره پایین یه لحظه در رو باز میکنه دم مار رو میبینه که بین در هست فرار میکنه باباش هم درعالم خواب وبیداری بوده بیدار میشه رنگ میزنه به خواهرم که همسایه مونه واونها هم کل وسایل اتاق رو گشتن و بیرون اوردن چیزی نبوده حالا دختر بزرگه که فوبیای حتی عکس مار رو داره خیلی بهم ریخته و توی اتاق بالا روی تخت نشسته و اقا خرگوشه هم اوردن بالا حالا دختر کوجیکه میگه به نظرت ماره ازم عکس گرفته🤣🤣(اشاره به کتاب اب نبات دارچیتی وقتی اقا برات مار رو می بینه بابای محسن میگه الان ماره ازت عکس گرفته و هر جا بری میاد دنبالت😅)
خلاصه تا الان دخترها بیدارند وباباشون خوابه من هم گفتم بی حکمت خدا چیزی نمیشه میگن حالا شاید حکمت خدا این بود ماره بیاد برامون🤣🤣 جلوی چشمشون صدقه دادم (مبلغی رو به حساب فرزند معنوی واریز کردم) گفتم مار نبوده بابا مارمولک بوده بعد مار یه جا نمیمونه
خلاصه امشب داستانی داشتیم دختر بزرگه حسابی شوکه شده اما دومی وسومی جوک میساختن 😅😅😅
خدایا شکرت و چیز عجیب تر اینکه خواهر بزرگه که بنده خدا صبح رفته بود کل کارهای مامان رو انجام داده بود وناهارشون داده بود از خستگی اومده بوده خونشون جلوی تلویزیون خوابش میبره یدفعه با بوی دود بلند میشه تا تلویزیون ال سی دی اتیش گرفته خدا بهشون رحم کرده چون پشت تلویزیون پرده ها بوده و جالبه انگارقسمتی از تلویزیون منفجر شده و خواهر فقط دوشاخه رو کشیده و با همسرش که اونم خواب بوده تلویزیون رو چطوری بردند بیرون خدا میدونه واخرش چون خیلی وحشتناک بوده با اب خاموشش کردن
خدا رو شکر بخیر گذشته
خدایا هوای عزیزانمون رو داشته باش حالا شب شوهر خواهرم همیشه وقتی میاد خونه بابا کتاب دعا یا قران دستشه داشت دعا میخوند داداش بزرگه که خیلی شیطونه بهش گفت اهان بخووون ببینم فردا یخچالتون نمیسوزه😅😅😅😅😅